من اصلا قرار نبود بنویسم این اواخر دیگه کم کم یه سری برنامه برای وبلاگ داشتم گفتم بیام همشون رو بریزم اینجا بعدش برم . 

تصویر زیر رو چند رو پیش تو یه کانال دیدم دلم نیومد چیزی ازش ننویسم چون همین عکس رو من چند سال پیش تو خیلی جا ها دیدم.

امید

این همونی زنی بود که چند سال پیش عکسش رو دیدم که داشت به این بچه کوچولو آب میداد فقط همین تصویر تو ذهنم ازش مونده بود . من نمیدونستم این خانوم انقدر مرام داشته که همون بچه که اون روز عکسش پیشش بخش شد قرار به سرپرستی قبول کنه و بهش برسه تا بشه تصویر سمت راستی . میدونی یه وقتی ها من از همه چی کُفری میشم به نقطه انفجار میرسم  به خودم که یه وقتای میگم دیگه امید نیس . دیگه جای نمیشه یه همچین فرشته های رو پیدا کرد . از وقتی که این عکس رو دیدم هی هر روز بهش نگاه میکنم که یادم نره . هنوز امید هست ، هنوز خدا هست ، هنوز میشه ساخت . میدونی چیه سخته ولی شدنیه . کی فکر میکردم اون بچه قرار بود زنده بمونه با اون وضعش . کی فکر میکرد حالا  انقدر بزرگ شده . حالا داره درس میخونه . 

لذت بخش تر از این تصویر مگه میشه .

حالا میشه راحت زندگی کرد  :) 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها