غروب این پنج شنبه چه زیباست هوا ابریه داره حس بارون رو به خودش میگره .میدونی دلم میخواد وقتی بارون میباره من بیرون باشم زیر بارون هوا هم سرد باشه جوری که از نوک انگشت هام احساس سرما کنم و نوک بینیمم سرخ بشه آرم آرم تو خیابان قدم ن حرکت کنم به سمت خونه ای که در انتظار منه و  توی راه از حسی که با بارون میگرم لذت ببرم یه حسی شبیه این که دارم توی لعنتی ترین دقایق لذت بخش زندگیم به سر میبرم . تنهایی راه میرم و به آینده ای که هر لحظه به تاریخ انقضاءش نزدیک میشم فکر کنم  و هی به خودم بگم داره دیر میشه هآ پسر یا تو رویایی از آینده نه چندان دور و نه چندان نزدیک غرق بشم و به خودم بیام ببینم عه رسیدم و بعدش از حالت عرفانی و تفکری خارج بشم و بعدش جلو در خونه باشم بعدش در بزنم و برم تو با کوله بار یه هفته خستگی  و با حالتی فریز شده  برم کنار بخاری گرم دراز بکشم و به کارهای عقب افتادی طول هفته فکر کنم و برای فردای که در انتظار منه که زود بیدار شم یا دیر بیدار شم!

پی نوشت اول » صدرصد خیلی هاتون از تنهای هاتون لذت میبرید . (امیدوارم شاد باشید تو تنهای هاتون) .

پی نوشت دوم » آخر هفته خوب و خوشی رو رقم بزنید :) .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها