ایستگاه پایانی



سوره البلد ، آیه چهارم  

+ ( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ ) به راستی که انسان رو در رنج آفریده ایم

وقتی قرآن گوش میدم خالی میشم انگار که هر خستگی که در طول روز بوده با گوش دادن فروکش میکنه و چقدر لذت بخشه وقتی یه صدای آرمش بخش میشنویی.

پی نوشت اول » وقتی که خسته میشم میام قرآن گوش میدم . یه لذتی هست که تو هیچی تا حالا تجربه نکردم

پی نوشت دوم » حس میکنم یه انرژی تو این کتاب هست تو هیچ کتابی نتونستم بدست بیارم  .

پی نوشت سوم » فردا روز پایان وبلاگی نویسی یک جغد هستش و من دلگیر هستم :(


میدونید چیه وقتی یه حرکتی رو میزنید اونم به اشتباه که از لحاظ منطقی میدونید این کار اشتباه ولی از لحاظ حسی و روحی میگید عب نداره حالا یه بار بزار امتحان کنم ببینم چی میشه مثلا سیگار بکشم ، شب مست کنم ،  با اون دختر تو رابطه باشم ، امشب با اون دختر بخوابم ، هر کاری که میدونید از نظر منطقی اشتباه هستش ولی از نظر روحی و قلبی بهش نیاز پیدا میکنید و بهش مهر تایید رو میزنید و میخواید به حالت تنوعی هم شده تست کنید و یا  اصلا بهش رو میارید . بهتون فقط میتونم این رو بگم به اون لحظه فک کن که لِه میشی اونم تو بار حرف و خود خوری های که قرار میگیری و تو آستانه فروپاشی هستی و اونجاس که به نقطه نابود شدن میرسی که حالت از خودت بهم میخوره و دوست داری از این حالت خارج بشی .

پی نوشت اول » هر چیز رو تست نکن بخصوص اون چیزی که منطقت باهاس مخالفه .

پی نوشت دوم » یکی از پست هام رو دادم خالم خونده میگه رضا پست هات دل آدم رو خالی میکنه . من بهش میگم خاله اینا تراوشات ذهنی من هستن دیگه ببین چه تو ذهنم پردازش میشه

پی نوشت سوم » هر چقدر هم زور بزنی بگی نه من کارم درسته  ولی منطقت یه چیز دیگه رو بگه . من از همین جا بهت میگم به زودی لِه میشی .

 پی نوشت سوم » نظرات رو بستم تمام و تنها را ارتباطی این نقطه مخفی وبلاگ هستش . (

نقطه مخفی)


بیشعور ها تموم نمیشن. هرگز !  واسه همین تصمیم گرفتم این کتاب رو تموم کنم . هر سری میخونم بخشیش رو به مشکل های خودم تو زمینه بیشعوری پی میبرم  و سعی میکنم خودم رو توسعه بدم  و چیزی که بعد از خوندن این کتاب منو اذیت میکنه آدم ها بیشعور هستن که بعد از خوندن این کتاب با گوشت و استخونم درکشون میکنم و این منو خیلی آزار میده و سر این هست که ترجیح میدم تنها بمونم ، تنها زندگی کنم ، تنهایی سفر کنم  ، از بی شعور ها فراری باشم . دایره ارتباطتم رو محدود کنم کم کم از همه شبکه اجتماعی خارج بشم و بر پی کار خودم .

پی نوشت اول » عصبی نیستم فقط دارم تو بیشعوری یه سری از آدم ها میسوزم .

پی نوشت دوم » لینک دانلود کتاب بیشعوری قرار گرفت ( هشدار اگه روحیه درست حسابی ندارید از مطالعه این کتاب پرهیز کنید که وقتی پی ببرید کجای داستانتون هستید دوچار یاس و نا امیدی نشد )  .

دریافت
حجم: 3.02 مگابایت
توضیحات: بیشعوری (خاویر کرمنت)


غروب این پنج شنبه چه زیباست هوا ابریه داره حس بارون رو به خودش میگره .میدونی دلم میخواد وقتی بارون میباره من بیرون باشم زیر بارون هوا هم سرد باشه جوری که از نوک انگشت هام احساس سرما کنم و نوک بینیمم سرخ بشه آرم آرم تو خیابان قدم ن حرکت کنم به سمت خونه ای که در انتظار منه و  توی راه از حسی که با بارون میگرم لذت ببرم یه حسی شبیه این که دارم توی لعنتی ترین دقایق لذت بخش زندگیم به سر میبرم . تنهایی راه میرم و به آینده ای که هر لحظه به تاریخ انقضاءش نزدیک میشم فکر کنم  و هی به خودم بگم داره دیر میشه هآ پسر یا تو رویایی از آینده نه چندان دور و نه چندان نزدیک غرق بشم و به خودم بیام ببینم عه رسیدم و بعدش از حالت عرفانی و تفکری خارج بشم و بعدش جلو در خونه باشم بعدش در بزنم و برم تو با کوله بار یه هفته خستگی  و با حالتی فریز شده  برم کنار بخاری گرم دراز بکشم و به کارهای عقب افتادی طول هفته فکر کنم و برای فردای که در انتظار منه که زود بیدار شم یا دیر بیدار شم!

پی نوشت اول » صدرصد خیلی هاتون از تنهای هاتون لذت میبرید . (امیدوارم شاد باشید تو تنهای هاتون) .

پی نوشت دوم » آخر هفته خوب و خوشی رو رقم بزنید :) .


اینجا وسط بیابان به خواسته هایمان متصل میشویم .

وسط یه بیابون که شدت گرما بالاس ، خستگی طاقت فرسا ، فقط یه چیز میتونه حالت خوب کنه  "آب" هیچ چیز جز آب توی این لحظه نمیتونه تو رو سیراب کنه حتی اگه تو اون لحظه بگن بیا به جای آب بهت یه چیز با ارزش دیگه بدیم ولی نه تو میگی گور بابای چیزه با ارزش به من فقط آب بدید.[Pause] حکایت ما هم یه همچین چیزی هست این که میخوای به یه چیز برسی توی (رشته مورد علاقت ، تو کارت ، تو زندگیت ، تو هر چیزی که تو رو بتونه به تشنه بودنِ رسیدن به هدف تشبیه کنه) اصلا مسئله اینه اگه تشنه نباشی نمیتونی سخته هاشو درک کنی که برات ارزش پیدا کنه و در آخر نمیتونی لذت ببری . [Play] اگه اون لحظه که تشنه هستی به تو بگن آب پشته آخرین تپه هستش چه حالتی بهت دست میده : دو حالت بیشتر نداره میگی اوووووه چقدر سخته ولش کن بابا و بعد میمونی همون جا از تشنگی میمیری :دی یا این که میگی میدونم سخته ولی اگه دَووم بیارم و تلاش کنم و خودم رو برسونم اون موقعه میفهمم به آب رسیدم چه کار کنم و شروع میکنی به حرکت با هزار ترس و لرز که نکنه نکنه نکنه!!! . توی مورد دومی یه حس بهت دست میده که میتونم و باید بهش برسم حتی امکان داره تو این راه یه سخته ها بدتر از الان باشه ولی جرئت میکنم میگم من باید برسم [Pause] تو خواسته هاتون باید جرئت به خرج بدید به تمام خستگی که هست توی این دنیا جای مفت بدست آوردن نیس باید واسه چیزی که واقعا میخوایم واسه رسیدن بهش تشنه بشیم چون اینجوری لذتش بیشتره .

پی نوشت اول » اگه دیدید که واسه هدفی که قرار انتخاب کنید تشنه نیستید پس هنوز تشنه نشدید و هنوز چرایی هدفت مشخص نیس چرا تشنه نشدی ؟ چرا تشنه هستی ؟  .

پی نوشت دوم » .


سوره البلد ، آیه چهارم  

+ ( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ ) به راستی که انسان رو در رنج آفریده ایم

وقتی قرآن گوش میدم خالی میشم انگار که هر خستگی که در طول روز بوده با گوش دادن فروکش میکنه و چقدر لذت بخشه وقتی یه صدای آرمش بخش میشنویی.

پی نوشت اول » وقتی که خسته میشم میام قرآن گوش میدم . یه لذتی هست که تو هیچی تا حالا تجربه نکردم

پی نوشت دوم » حس میکنم یه انرژی تو این کتاب هست تو هیچ کتابی نتونستم بدست بیارم  .

پی نوشت سوم » فردا روز پایان وبلاگی نویسی یک جغد هستش و من دلگیر هستم :(


من نمیدونم تا کی مردم میخوان بفهمن که بابا یه شبه نمیشه پولدار شد اگه دید کسی یه شبیه پولدار شده بهش شک کنید این دسته از آدم ها آدم های مورد اطمینانی نیستن . میخوام اینجا به دو مورد اشاره کنم که گفتنش خالی از لطف نیس .

مورد اول : یکی راجب این سیمنار های که آگهی ها و سایت های مثل Envan  و گروه تحقیقاتی عباس منش ، ماهان تیموری اینا و. ایناس که اگه توش پُر هست از آگهی های مانند (چگونه یه شبه میلیادر شویم ، پدر اقصاد ایران ، راز موفقیت ، راز سرمایه داری رونشناسی ثروت ، و. )  چیزهای که بشه عوام ساده رو خام کرد و فریب داد . یادتون باشه عقل مردم تو چشم شون هست  . مردم هنوز از تئوری اعتماد دارن استفاده میکنن و نقطعه ضعفشون هم همینه.  تحقیقشون هم صفره هستش تو این آشفته بازار سریع خام میشن سرمایه های واقعاً هنگفتی خرج میکنن شاید باورتون نشه ولی اگه برید همین وبسایت عباس منش به  یه دوره های برخودر میکنید که مبلغی مانند 12 میلیون تومان هزینه س که باید پرداختی کنی . ( یه لحظه فک کنید ) . اول این که یادتون باشه این افرادی شیادی  بیش نیستن که داران از وضعیت فعلی که تو جامعه پیش اومده دارن استفاده میکنن و راز موفقیت اکثر اینا نقاط ضعف مردم  هستش که  نشون کردن . (مردمی که از وضعیت زندگی فعلیشون رازی نیستن و میخوان یه شبیه پولدار شن و  خیلی چیزی ها که "طمع" رو تو وجود انسان زیاد میکنه . پس یادتون باشه هیچ کسی یه شبه پولدار نمیشه مگه این که از از جیب ما زده باشه .

مورد دوم : سیستم های ارزش افزوده که توی روز روشن ی میکنن و کسی هم نیس جلوش بگیره ما محکوم به باج دادن هستم چون نمیتونیم از حقمون دفاع کنیم .

همه این افراد و سایت های که معرفی کردم میتونید خودتون تحقیق کنید و به نتیجه برسید ولی خوب ی بیش نیستن .

پی نوشت اول » همه اینا مردم با رو با اعتقادت هاشون نوشون کردن پس مواظب باشید  تو این دسته نباشد .

پی نوشت دوم » من وظیفه ام بود یه سری موارد بگم و اطلاع رسانی کنم . همین :)


میدونی چیه خیلی وقته که حس میکنم باید براش یه نوشته بنویسم ولی نمیدونم چرا باید اینجا بنویسم ولی براش مینویسم .

چقدر حس خوبی هستش وقتی حس میکنم یه روزه قرار توی یه جای که نمیدونم کجاس عاشقش میشم ولی هیچ موقعه نمیتونم بهش چیزی بگم فقط عاشقش می شم هر روز از دور تماشاش میکنم بدون این که بفهمه . عاشق مو هاش میشم ولی دقیقا نمیدونم چه رنگی هستش شاید شرابی هستش ولی میدونم رنگ موهاش شبیه همین عکسی که میگم هستش من عاشق رنگ موهاش میشم و جوری حساس میشم رو موهاش که فقط همین رنگ باید باشه یه جور حس دیکاتور بودن رو رنگ موهاش دارم ولی خوب هیچ موقعه بهش نزدیک نمیشم دوست دارم فقط تماشاش کنم .

پی نوشت اول » 

پی نوشت دوم »

والایار گوش کنید :)


 بعد از 12 ساعت کاری چی مچسبه یه چای خوش طعم ، خوندن چند کتاب با حال ، یه دوش گرم و یه خواب چند ساعته .

پی نوشت اول » در آستانه ترک سیگار با وجود فشار عصبی همه چیز اینجا سخته ولی شدنی هستش .

پی نوشت دوم » قرار بود راجب بچه مهندس پست بزارم که یاد رفت .


میگه من زیاد کتاب خوندم ، قلم های زیادی رو حس کردم . زیاد اهل قرآن نبودم فک میکردم همش دورغ بود . یه سری گفتم من که این قدر کتاب خوندم بزار قرآن رو هم بخونم ببینم چی میگه . میگه تنها کتابی بود که حس کردم که این کتاب فراتر از نوشتار یه انسان هستش جوری که انگار کار یه انسان نیس که همچین کتابی رو نوشته باشه یه انرژی یه چیزی شبیه خدا .

پی نوشت اول » چی بود بشر چی گفت هنوز ذهنم درگیره .

پی نوشت دوم » ثبت شود

پی نوشت سوم » جغدها شب ها میخوابن نه ؟


روز آخر شاگرد کچ کار بودن هم تموم شد . انگار یه چشم به هم زدن بودهآ چقدر زود همه چی تموم میشه . اوستا میگفت رضا ای کاش یه چند وقت بودی تازه داشتیم بهت عادت میکردیم . منم که هیچی . میگفتم دیگه شده دیگه حالا شاید یه روز دیگه دوباره قسمت شد اومدم دوباره شاگردت شدم .

این اوستا از اونای بود که آدم هر چقدر باهاش کار میکرد  خسته نمیشد ، یه حس آرامش تو کارش بود که آدم حس نمیکرد کی کار تموم شد .

پی نوشت اول » اوس یوسف با این که میدونم هیچ موقعه این نوشته هارو نمیبینی ولی تو یکی از آدم های بودی که حسرت کار کردن باهاش در من خواهد ماند .


نمیدونم حکایت دانشگاه تمام نشدن من تو چیه ! دیگه حسی برای ادامه تحصیل دادن ندارم . آرزو میکنم وقتی تموم شد هرگز هرگز توی هیچ آزمون سازمان سنجشی برای ادامه تحصیل در دانشگاه دولتی حضور پیدا نکنم . حاضر بشم فاک میلیون تومان بدم آزاد بخونم ولی اینقدر فشار روحی و فکری رو تحمل نکنم از استاد های که درکشون از استاد شدن فقط تو دانشگاه ها حضور پیدا کنن برای  پُر کردن تخته های سفید دانشگاه از فرمول هزار کوفت زهر مار که هیچ کدومشون توی جامعه به درد نخورد . ار دانشگاه های که اعتماد به نفس خیلی ها رو ازشون گرفت . شِیم به همتون .

پی نوشت اول » درد و دل های یک دانشجوی فنی مهندسی 

پی نوشت دوم » آرزو میکنم بعد از فارغ تحصیلی هرگز پام به اون گورستان استعداد ها وا نشه (دانشکده فنی حرفه پسران ق_م)


چقدر زود همه چی تموم میشه ، و چقدر زود به پایان سال میرسیم و کم کم بوی بهار داره میاد ، بوی انتظار داره میاد بوی جدای از سالی پر از خاطره بوی وصال جدید  با سال جدید داره میاد ، حس قشنگی هستش وقتی توی فشار فکری رو مالی غرقی و داری به این جور چیزها فکر میکنی .

پی نوشت اول » دیونه که باشی فرق نمیکنی وسط جهنمم که باشی کار خودت رو میکنی  :)

پی نوشت دوم » نظروتون با یه چالش برای سال جدید چیه ؟


سال من !

روی عنوانش فکر کردم که چه عنوانی رو جایگزین  این عنوان باشه  ولی در آخر به انتخاب اولم بسنده کردم . چالش سال من !

چالشی که مربوط میشه به آخر سال یعنی اسفند ماه . توی این چالش قرار خودمون رو به چالش دعوت کنیم پس نیاز نداریم کسی مارو دعوت کنه  :دی

مرحله اول چالش این هست که نظرتون راجب خودتون رو می نویسید که احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگیتون داشتید نسبت به سال قبل و علت این تغییرتون چی بوده . مرحله دوم بهترین آهنگی که میتونید برای این چالش ثبت کنی چی هستش ؟ و مرحله سوم بهترین کتاب های که امسال مطالعه کردید چی بوده و تجربیاتتون از خوندن کتاب ها چی بوده؟ [تصویر کتاب هم اگه داشتید چه بهتر]

پس چی شد ؟ مرحله اول » احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگتون داشتید نسبت به سال قبل .

مرحله دوم » بهترین آهنگی که میتونید برای چالش ثبت کنید. مرحله سوم  » بهترین کتاب های که خوندین و تجربتون از کتاب ها چی بوده.

پی نوشت اول » این پست علاوه بر اینکه برای بچه های بلاگستانِ برای بچه های بلاگفا و. هم هست پس می تونید شرکت کنید تا یه چالش کوچیک و خوشگل از همه داشته باشیم .

پی نوشت دوم »  زمان شروع چالش از همین امروز یعنی چهارم اسفند آغاز میشه و مدت زمان ارسال پست چالشی تا روز آخر یعنی 29 اسفند ماه هست  .

پی نوشت سوم »  حتما نیازی نیست کسی رو به چالش دعوت کنید چون همه حالت پیش فرض دعوت هستن :دی قرار ضیافت عید 98 رو راه بندازیم . ولی اگه کسی رو دعوت کردید این لطف شما نسبت به اون شخص هستش .

پی نوشت چهارم » اگه حس میکنید چیزی رو از قلم انداختم بهم بگید اضافه کنم .

و در آخر کسانی که تو چالش شرکت میکنند اطلاع بدن که اسمشون رو حتما تو چالش ثبت کنیم .

1 -

2 -

.

.

.


سال من !

روی عنوانش فکر کردم که چه عنوانی رو جایگزین  این عنوان باشه  ولی در آخر به انتخاب اولم بسنده کردم . چالش سال من !

چالشی که مربوط میشه به آخر سال یعنی اسفند ماه . توی این چالش قرار خودمون رو به چالش دعوت کنیم پس نیاز نداریم کسی مارو دعوت کنه  :دی

مرحله اول چالش این هست که نظرتون راجب خودتون رو می نویسید که احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگیتون داشتید نسبت به سال قبل و علت این تغییرتون چی بوده . مرحله دوم بهترین آهنگی که میتونید برای این چالش ثبت کنی چی هستش ؟ و مرحله سوم بهترین کتاب های که امسال مطالعه کردید چی بوده و تجربیاتتون از خوندن کتاب ها چی بوده؟ [تصویر کتاب هم اگه داشتید چه بهتر]

پس چی شد ؟ مرحله اول » احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگتون داشتید نسبت به سال قبل .

مرحله دوم » بهترین آهنگی که میتونید برای چالش ثبت کنید. مرحله سوم  » بهترین کتاب های که خوندین و تجربتون از کتاب ها چی بوده.

پی نوشت اول » این پست علاوه بر اینکه برای بچه های بلاگستانِ برای بچه های بلاگفا و. هم هست پس می تونید شرکت کنید تا یه چالش کوچیک و خوشگل از همه داشته باشیم .

پی نوشت دوم »  زمان شروع چالش از همین امروز یعنی چهارم اسفند آغاز میشه و مدت زمان ارسال پست چالشی تا روز آخر یعنی 29 اسفند ماه هست  .

پی نوشت سوم »  حتما نیازی نیست کسی رو به چالش دعوت کنید چون همه حالت پیش فرض دعوت هستن :دی قرار ضیافت عید 98 رو راه بندازیم . ولی اگه کسی رو دعوت کردید این لطف شما نسبت به اون شخص هستش .

پی نوشت چهارم » اگه حس میکنید چیزی رو از قلم انداختم بهم بگید اضافه کنم .

و در آخر کسانی که تو چالش شرکت میکنند اطلاع بدن که اسمشون رو حتما تو چالش ثبت کنیم .

----- آپدیت اول

بنا به پیشنهاد دوستان من یه نمونه پست چالشی معمولی رو برای دوستانی که تازه به چالش دعوت شدن رو براشون مینویسم که با نحوه کار آشنا بشن .

عنوان :چالش سال من ! (شما میتونید هر عنوانی که دلتون میخواد بزار ولی حالت پیشفرض همینه )

من حسی که نسبت به خودم از سال قبل تا الان دارم این حس هست که تو زمینه توسعه شخصی کار و تلاش زیاد کردم و خروجی های خوبی تا الان دریافت کردم یکی از دلیلی که باعث شده تو این زمینه رشد خوبی داشته باشم این هستش که من دنبال راه های بودم که توی زمینه توسعه فردی بهم کمک کنه پس رو به مطالعه کتاب ها آوردم و کلا با جو مطالعاتی و کاردبری آشنا شدم و تونستم خودم رو اونجوری که تو آینده نزدیک ولی دور میدم ببینم و بهش برسم همه اینا به عشق و علاقه و مسرتی که تو کارم داشتم انجام شد و حالا خیلی خوشحالم که تونستم برسم .

بهترین آهنگی که میتونم برای این چالش ثبت کنم چیزی نیس جز آهنگ سال من :دی از خواننده ناشناس :دی

کتاب های که امسال مطالعه کردم کتاب های بودن که واقعاً ارزش چندین بار خوندن رو برای من رو هنوز هم دارن  کتاب های مانند X , Y,Z  و [ تصاویر مروطه ] .

(حتما قرار نیست از روی این پست پیش برید شما میتونید تو پست تون سلیقه به خرج بدید و چیز های جدید بنویسید و مطالبی که دوست دارید رو انتشار بدید  . )

----------

دوستان شرکت کرده در چالش سال من !

1 -

2 -

آرامم کن:)

.

.

.


سال 96 داستان بر میگرده به این سال !

سال 96 خیلی فشار بود خیلی البته الان دو برابر شده و بار تحمل این حجم از زندگی واقعا سخت شده . تحمل کردن این سختی صبر عیوب میخواد تا الان که تونستم شاکرِ بهترین و بدترین لحظات زندگیم باشم قضیه من خیلی داستانش فرق میکنه البته برای خودم .

داستان از اونجایِ سال 96  که از شدت افسردگیی که گرفته بودم به کسی الآ خودم چیزی نگفتم  . افسردگی من یه چیزی در حد این بود وقتی با استرس دُز بالا همراه میشد میزد همه چی رو داغون میکرد ولی حالا اینجوری نیس درسته خوبه شدم ولی کامل نشده . سعی کردم از سال جدید روی خودم زیاد کار کنم تو زمینه  افکار فکری و مثبت فکر کردن و چیزی ها مربوط به کار های  انگیزشی مثل کتاب خوندن که منو به روز ها سخت اون زمون نکشونه . جواب داد ولی سخت بود خیلی سخت حالا گذشت سال 96 گذشت و 97 شد حالم خوب بوده تا الان  ولی نه کامل چون اعتقاد دارم چیزی کاملاً خوب درست نمیشه فقط توسعه پیدا میکنه . هیچی تو این دنیا جز خدا کامل نیس .  سال 97 هم داره تموم میشه میتونم به خودم بگم که به میزان رشد که میخواستم تو سال 97 رسیدم و خوشحالم از این بابت حالا وقتشه که به آروزها و برنامه های بزرگ فک کنم سال 98 چند هفته بیشتر نمونده قرار خیلی کار ها بکنم و این که دلیل موفقیت تا الان این بوده تحمل و تلاش و ایمان داشتم همین سه تا منو تا حالا زنده نگه داشته پس درب امید همیشه بازه  .

بهترین کتاب های که امسال خوندم

اثر مرکب (دارن هاردی) ،

موفقیت یک ایرانی(محمد جولایی) ،

شهامت (اشو)

و حالا از امروز تحمل بار زندگیم چند برابر شد از خدا میخوام که هر چی خودش میدونه صلاح هستش رو برام رقم بزنه .

 و بهترین آهنگی که میتونم برای سال 98 ثبت کنم این هستش .

پی نوشت اول » تشکر میکنم از دوستانی که  قدم رنجه فرمودن تو چالش شرکت کردن و تشکر دیگر بابت کسایی که وقت گذاشتن و پست ها رو تا الان دنبال کردن .
پی نوشت دوم » پیشاپیش سالی خوبی رو براتون آرزو میکنم ،( موقعه سال تحویل ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نکنید اهالی بلاگستانی ها. )
پی نوشت سوم » دلتون شاد و سر زنده و سلامت باشید :)
پی نوشت چهارم »دوستانی که هنوز فکری راجب چالش سال من نکردن بکنن زمان در حال رفتن هستش !
پی نوشت پنجم » سر رسید سال 97 به آخرین پست خودش میرسه و آرشیو سال 97 رو همینجا میبندیم امیدوارم سال جدید رو بتونم دوباره کنارتون باشم .


سال من !

روی عنوانش فکر کردم که چه عنوانی رو جایگزین  این عنوان باشه  ولی در آخر به انتخاب اولم بسنده کردم . چالش سال من !

چالشی که مربوط میشه به آخر سال یعنی اسفند ماه . توی این چالش قرار خودمون رو به چالش دعوت کنیم پس نیاز نداریم کسی مارو دعوت کنه  :دی

مرحله اول چالش این هست که نظرتون راجب خودتون رو می نویسید که احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگیتون داشتید نسبت به سال قبل و علت این تغییرتون چی بوده . مرحله دوم بهترین آهنگی که میتونید برای این چالش ثبت کنی چی هستش ؟ و مرحله سوم بهترین کتاب های که امسال مطالعه کردید چی بوده و تجربیاتتون از خوندن کتاب ها چی بوده؟ [تصویر کتاب هم اگه داشتید چه بهتر]

پس چی شد ؟ مرحله اول » احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگتون داشتید نسبت به سال قبل .

مرحله دوم » بهترین آهنگی که میتونید برای چالش ثبت کنید. مرحله سوم  » بهترین کتاب های که خوندین و تجربتون از کتاب ها چی بوده.

پی نوشت اول » این پست علاوه بر اینکه برای بچه های بلاگستانِ برای بچه های بلاگفا و. هم هست پس می تونید شرکت کنید تا یه چالش کوچیک و خوشگل از همه داشته باشیم .

پی نوشت دوم »  زمان شروع چالش از همین امروز یعنی چهارم اسفند آغاز میشه و مدت زمان ارسال پست چالشی تا روز آخر یعنی 29 اسفند ماه هست  .

پی نوشت سوم »  حتما نیازی نیست کسی رو به چالش دعوت کنید چون همه حالت پیش فرض دعوت هستن :دی قرار ضیافت عید 98 رو راه بندازیم . ولی اگه کسی رو دعوت کردید این لطف شما نسبت به اون شخص هستش .

پی نوشت چهارم » اگه حس میکنید چیزی رو از قلم انداختم بهم بگید اضافه کنم .

و در آخر کسانی که تو چالش شرکت میکنند اطلاع بدن که اسمشون رو حتما تو چالش ثبت کنیم .

----- آپدیت اول

بنا به پیشنهاد دوستان من یه نمونه پست چالشی معمولی رو برای دوستانی که تازه به چالش دعوت شدن رو براشون مینویسم که با نحوه کار آشنا بشن .

عنوان :چالش سال من ! (شما میتونید هر عنوانی که دلتون میخواد بزار ولی حالت پیشفرض همینه )

من حسی که نسبت به خودم از سال قبل تا الان دارم این حس هست که تو زمینه توسعه شخصی کار و تلاش زیاد کردم و خروجی های خوبی تا الان دریافت کردم یکی از دلیلی که باعث شده تو این زمینه رشد خوبی داشته باشم این هستش که من دنبال راه های بودم که توی زمینه توسعه فردی بهم کمک کنه پس رو به مطالعه کتاب ها آوردم و کلا با جو مطالعاتی و کاردبری آشنا شدم و تونستم خودم رو اونجوری که تو آینده نزدیک ولی دور میدم ببینم و بهش برسم همه اینا به عشق و علاقه و مسرتی که تو کارم داشتم انجام شد و حالا خیلی خوشحالم که تونستم برسم .

بهترین آهنگی که میتونم برای این چالش ثبت کنم چیزی نیس جز آهنگ سال من :دی از خواننده ناشناس :دی

کتاب های که امسال مطالعه کردم کتاب های بودن که واقعاً ارزش چندین بار خوندن رو برای من رو هنوز هم دارن  کتاب های مانند X , Y,Z  و [ تصاویر مروطه ] .

(حتما قرار نیست از روی این پست پیش برید شما میتونید تو پست تون سلیقه به خرج بدید و چیز های جدید بنویسید و مطالبی که دوست دارید رو انتشار بدید  . )

----------

دوستان شرکت کرده در چالش سال من !

1 -

2 -

آرامم کن:)

3 -

گربه گیج

.

.

.


سال من !

روی عنوانش فکر کردم که چه عنوانی رو جایگزین  این عنوان باشه  ولی در آخر به انتخاب اولم بسنده کردم . چالش سال من !

چالشی که مربوط میشه به آخر سال یعنی اسفند ماه . توی این چالش قرار خودمون رو به چالش دعوت کنیم پس نیاز نداریم کسی مارو دعوت کنه  :دی

مرحله اول چالش این هست که نظرتون راجب خودتون رو می نویسید که احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگیتون داشتید نسبت به سال قبل و علت این تغییرتون چی بوده . مرحله دوم بهترین آهنگی که میتونید برای این چالش ثبت کنی چی هستش ؟ و مرحله سوم بهترین کتاب های که امسال مطالعه کردید چی بوده و تجربیاتتون از خوندن کتاب ها چی بوده؟ [تصویر کتاب هم اگه داشتید چه بهتر]

پس چی شد ؟ مرحله اول » احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگتون داشتید نسبت به سال قبل .

مرحله دوم » بهترین آهنگی که میتونید برای چالش ثبت کنید. مرحله سوم  » بهترین کتاب های که خوندین و تجربتون از کتاب ها چی بوده.

پی نوشت اول » این پست علاوه بر اینکه برای بچه های بلاگستانِ برای بچه های بلاگفا و. هم هست پس می تونید شرکت کنید تا یه چالش کوچیک و خوشگل از همه داشته باشیم .

پی نوشت دوم »  زمان شروع چالش از همین امروز یعنی چهارم اسفند آغاز میشه و مدت زمان ارسال پست چالشی تا روز آخر یعنی 29 اسفند ماه هست  .

پی نوشت سوم »  حتما نیازی نیست کسی رو به چالش دعوت کنید چون همه حالت پیش فرض دعوت هستن :دی قرار ضیافت عید 98 رو راه بندازیم . ولی اگه کسی رو دعوت کردید این لطف شما نسبت به اون شخص هستش .

پی نوشت چهارم » اگه حس میکنید چیزی رو از قلم انداختم بهم بگید اضافه کنم .

و در آخر کسانی که تو چالش شرکت میکنند اطلاع بدن که اسمشون رو حتما تو چالش ثبت کنیم .

پی نوشت چهارم(آپدیت دوم) » تصمیم بر این شد که دوستان رو رسماً به چالش دعوت کنم اینجور نمیشه از امروز دست به کار میشم و دوستان رو به چالش دعوت میکنم . شما هم توی چالش از دوستان حداقل اگه امکان داره یک نفر رو دعوت کنید .

----- آپدیت اول

بنا به پیشنهاد دوستان من یه نمونه پست چالشی معمولی رو برای دوستانی که تازه به چالش دعوت شدن رو براشون مینویسم که با نحوه کار آشنا بشن .

عنوان :چالش سال من ! (شما میتونید هر عنوانی که دلتون میخواد بزار ولی حالت پیشفرض همینه )

من حسی که نسبت به خودم از سال قبل تا الان دارم این حس هست که تو زمینه توسعه شخصی کار و تلاش زیاد کردم و خروجی های خوبی تا الان دریافت کردم یکی از دلیلی که باعث شده تو این زمینه رشد خوبی داشته باشم این هستش که من دنبال راه های بودم که توی زمینه توسعه فردی بهم کمک کنه پس رو به مطالعه کتاب ها آوردم و کلا با جو مطالعاتی و کاردبری آشنا شدم و تونستم خودم رو اونجوری که تو آینده نزدیک ولی دور میدم ببینم و بهش برسم همه اینا به عشق و علاقه و مسرتی که تو کارم داشتم انجام شد و حالا خیلی خوشحالم که تونستم برسم .

بهترین آهنگی که میتونم برای این چالش ثبت کنم چیزی نیس جز آهنگ سال من :دی از خواننده ناشناس :دی

کتاب های که امسال مطالعه کردم کتاب های بودن که واقعاً ارزش چندین بار خوندن رو برای من رو هنوز هم دارن  کتاب های مانند X , Y,Z  و [ تصاویر مروطه ] .

(حتما قرار نیست از روی این پست پیش برید شما میتونید تو پست تون سلیقه به خرج بدید و چیز های جدید بنویسید و مطالبی که دوست دارید رو انتشار بدید  . )

----------

دوستان شرکت کرده در چالش سال من !

1 -

2 -

آرامم کن:)

3 -

گربه گیج

.

.

.



به تعداد 365 روزی که گذشت و به تعداد 365 روزی که شروع شد براتون بهترین ها رو توی این لحظه آرزو میکنم !

توی این لحظات کنار سفره هفت سین ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نزارید:)

لینک

پی نوشت  » تشکر از همه ی دوستانی که تو چالش کردن :)

پی نوشت دوباره » سال رو به به سه ت شروع میکنیم (توکل ، توسل ، تلاش ) .


سال من !

روی عنوانش فکر کردم که چه عنوانی رو جایگزین  این عنوان باشه  ولی در آخر به انتخاب اولم بسنده کردم . چالش سال من !

چالشی که مربوط میشه به آخر سال یعنی اسفند ماه . توی این چالش قرار خودمون رو به چالش دعوت کنیم پس نیاز نداریم کسی مارو دعوت کنه  :دی

مرحله اول چالش این هست که نظرتون راجب خودتون رو می نویسید که احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگیتون داشتید نسبت به سال قبل و علت این تغییرتون چی بوده . مرحله دوم بهترین آهنگی که میتونید برای این چالش ثبت کنی چی هستش ؟ و مرحله سوم بهترین کتاب های که امسال مطالعه کردید چی بوده و تجربیاتتون از خوندن کتاب ها چی بوده؟ [تصویر کتاب هم اگه داشتید چه بهتر]

پس چی شد ؟ مرحله اول » احساس میکنید چه میزان تغییر تو زندگتون داشتید نسبت به سال قبل .

مرحله دوم » بهترین آهنگی که میتونید برای چالش ثبت کنید. مرحله سوم  » بهترین کتاب های که خوندین و تجربتون از کتاب ها چی بوده.

پی نوشت اول » این پست علاوه بر اینکه برای بچه های بلاگستانِ برای بچه های بلاگفا و. هم هست پس می تونید شرکت کنید تا یه چالش کوچیک و خوشگل از همه داشته باشیم .

پی نوشت دوم »  زمان شروع چالش از همین امروز یعنی چهارم اسفند آغاز میشه و مدت زمان ارسال پست چالشی تا روز آخر یعنی 29 اسفند ماه هست  .

پی نوشت سوم »  حتما نیازی نیست کسی رو به چالش دعوت کنید چون همه حالت پیش فرض دعوت هستن :دی قرار ضیافت عید 98 رو راه بندازیم . ولی اگه کسی رو دعوت کردید این لطف شما نسبت به اون شخص هستش .

پی نوشت چهارم » اگه حس میکنید چیزی رو از قلم انداختم بهم بگید اضافه کنم .

و در آخر کسانی که تو چالش شرکت میکنند اطلاع بدن که اسمشون رو حتما تو چالش ثبت کنیم .

پی نوشت چهارم(آپدیت دوم) » تصمیم بر این شد که دوستان رو رسماً به چالش دعوت کنم اینجور نمیشه از امروز دست به کار میشم و دوستان رو به چالش دعوت میکنم . شما هم توی چالش از دوستان حداقل اگه امکان داره یک نفر رو دعوت کنید .

----- آپدیت اول

بنا به پیشنهاد دوستان من یه نمونه پست چالشی معمولی رو برای دوستانی که تازه به چالش دعوت شدن رو براشون مینویسم که با نحوه کار آشنا بشن .

عنوان :چالش سال من ! (شما میتونید هر عنوانی که دلتون میخواد بزار ولی حالت پیشفرض همینه )

من حسی که نسبت به خودم از سال قبل تا الان دارم این حس هست که تو زمینه توسعه شخصی کار و تلاش زیاد کردم و خروجی های خوبی تا الان دریافت کردم یکی از دلیلی که باعث شده تو این زمینه رشد خوبی داشته باشم این هستش که من دنبال راه های بودم که توی زمینه توسعه فردی بهم کمک کنه پس رو به مطالعه کتاب ها آوردم و کلا با جو مطالعاتی و کاردبری آشنا شدم و تونستم خودم رو اونجوری که تو آینده نزدیک ولی دور میدم ببینم و بهش برسم همه اینا به عشق و علاقه و مسرتی که تو کارم داشتم انجام شد و حالا خیلی خوشحالم که تونستم برسم .

بهترین آهنگی که میتونم برای این چالش ثبت کنم چیزی نیس جز آهنگ سال من :دی از خواننده ناشناس :دی

کتاب های که امسال مطالعه کردم کتاب های بودن که واقعاً ارزش چندین بار خوندن رو برای من رو هنوز هم دارن  کتاب های مانند X , Y,Z  و [ تصاویر مروطه ] .

(حتما قرار نیست از روی این پست پیش برید شما میتونید تو پست تون سلیقه به خرج بدید و چیز های جدید بنویسید و مطالبی که دوست دارید رو انتشار بدید  . )

----------

دوستان شرکت کرده در چالش سال من !

1 -

2 -

آرامم کن:)

3 -

گربه گیج

4 -

پارادوکس

.

.

.


تجربه اولم هست که قرار رمان بخونم . کتاب "عقاید یک دلقک" به طور اتفاقی کتابش رو دیدم سفارش دادم که  بیاد . بعد از این دوست دارم کتاب بینوایان ویکتور هوگو رو بخونم حس میکنم یه سری چیزی ها نهفته توی همین رمان ها هست که باید پیداش کنم . راستش قبل از خدمت رفتنم باید بخونمشون  . خیلی چیزها هست که باید بخونم حس میکنم وارد اون هزار توی که میخواستم شدم .

پی نوشت. این پادکست برای دیکتاتور می باشد .

+

عنوانش جالب نبود !


10 سال پیشم سیگاری بود ! ولی ترک کرد بود.  همون موقعه که قرار بود بره حاجی بشه برگرده ترک  کنه که کرد .

میگم بهش حاجی سیگار نکش ! میگه داره فشار میاد بهم ! میگم حاجی بیخیال بابا کی که بهش فشار نیاد بیخیال باش .

هر چند میدونم دست من نیس خودش باید به این نتیجه برسه و بزاره کنار  . بهش میگم فشارت یعنی چی ؟

میگه فشار یعنی تو ، یعنی اون سرباز که 5 ماه دیگه تموم میشه ، میگه اون داداشت که رفت آلمان

دوست ندارم بهش حق بدم که سیگار باید بکشه ولی بالاخره اونم پدره یه جای میرسه که میبُره الان از اون بُرهِه هاس که میبُره.


پچه های الان عاشقن تو دو هفته بعد فارغ  .

من به خبر های که از بچه ها میشونم همشون رو به فال نیک میگرم .

نمیخوام زیاد فلسفه بافی کنم .

اگه قصد ازدواج دارید هیچ موقعه به رابطه  که سر و تهش معلوم نیس دل بندید . فک نکنید به این دختر یا پسری که دوست میشد این با بقیه فرق میکنه چون بعد یه مدت میفهمید هیچ کدوم اونی نبودن که فکر کردن حتی اون لاکچیریش همشون یه آدم معمولی هستن خیلی از بیان ها هم همین مدلی هستن به نوشته زیاد ایمان پیدا نکنید ها، هیچ موقعه عاشق چهره آدم ها نشید هیچ موقعه چون اون چهره که دیر یا زود به هم میرزه . اگه آدم احساسی هستید حتما اخلاق و شعور براتون الویت باشه .

من حتی از رابطه داشتن هم خوشم نمیاد.  تجربه ای که من با آدم ها توی سال 97 این بود . ولی اگه روزی تصمیم بگیرم وارد رابطه بشم شاید 10 سال دیگه  تصمیم میگریم  این که با طرف مقابلم روک باشم و یه اتحاد دو نفره شکل بدم نه این که من کسی باشم  همش سواری بهش بدم. باید دو طرفه به رابطه نگاه کنیم . مشکل ما آدم ها اینه که وقتی عاشق میشم گوش . چشم و زبونمون کور میشه .

شاید باورتون نشه ولی 80 درصد مردم ایران تو رابطه هاشون مشکل دارن . سند مراجعه به دادسرا های خانواده. " دختره 15 سالشه تجربه دو تا زندگی رو داره " .

+ تو ایران هیچ کی لاکچری نیست ، مردم آگاهی ندارن و مشکل همه چیزها از این آگاهی نداشتن شروع میشه .

+ شاخ ها بیان هم لاکچری نیستن همیشون عادی هستن پس به زندگی خود به آرامی ادامه بدید .

رفتن به پست قبلی


یعنی یه بارم نشد من وقتی با قطار میام تهران دلم شوررر نزنه کوفتتون بشه چی گذاشتین اونجا وقتی قطار میرسه ایستگاه راه آهن تهران دلم شوررر میزنه تا وقتی که از قطار خارج بشم . آخرین باری که رفتم تهران برای خرید بود وقتی سوار مترو شدم حالم بهم خورد از  قاطی پاتی بودن مردم بیزارم از این که کرد و لر و فارس و هر نژاد دیگه ای کنار هم زندگی میکنن خوشم نمیاد براشون هم دلیل دارم .  یکی از دلایلی که هست هر قومی برای خودشون رسم و رسومات خاصی دارن کافی یکی مشکلی به وجود بیاره باعث به هم ریختن خیلی چیزها میشه . سر همین به هم ضرب و المثل غاز به غاز ، گنجیشک با گنجیشک اکتفا میکنم .


من هیچ موقعه دنبال حاشیه نبودم اصلا خوشم نمیاد چیزی جای ازم نوشته باشه ولی خوب این نیز بگذرد .  تو سال 98 هم به خودم قول دادم روی خودم کار کنم که به کسی کاری نداشته باشم بهش گیر ندم هر چی دوست داره بنویسه اصلا بیان چیزی درباره من بنویسن کاریشون ندارم چون یه چیزی که فهمیدم امروز هر چی دربارت بگن  بعد یه مدت فراموش میکنن چیزی که خیلی جا دیدم جز یه سری چیزی ها که نمیشه فراموشش کرد  .

قالب دوست های من تو بیان خیلی کم هستش به اندازه 10 نفر میشن که به همین ها هم اکتفا میکنم قبلا  هم گفتم از جای های شلوغ زیاد خوشم نمیاد . حس میکنم دارم خفه میشم سر این موضوع اکثر پست های من برای افراد توی خصوصی تموم میشه  . 

دلیل این که دوست دارم وبلاگم خالی باشه یا به نقل از  مریم (خنگول نامه ) بدون هویت هستی چون یه وقت های صلاح میدونم چیزی جای ازم نوشته نشه . (تو خبر نداری که گوگل چه خری هستش ) .

یه چیزه دیگه هم هستش گرگ زاده پول شوووو هیچ نسبتی با من نداره .


زمستون تموم شد و هنوز زنده ام و منتظرم یه تابستون و یه پاییز و یه زمستون دوست داشتنی دیگه هستم .

بهار با خودش خیلی چیزهارو آورده من که هنوز چیزی بهش نگفتم داره بهم یه چیزه نوشون میده داره .

بهم میگه چیزی درست نمیشه تو این دنیا فقط رشد پیدا میکنه یا به اصطلاح ما کامپیوتری ها توسعه یا Dev  پیدا میکنه این رو با گوشت و استخونم دارم حس میکنم .

ولی من چرا برعکسم نمیدونم ولی کم کم دارم به همین توسعه ایمان پیدا میکنم .

+ لذت بخش ترین لحظه ی زندگی این هست که حس کنی مسئول همه چیزه خودت فقط توی -ُ تو  که باید هزار تو هارو باز کنی .

دریافت


امروز احسان توی شروع برنامه عصر جدید یه حرفی گفت که شاید خیلی از ماها تو هزار جا بهم گفتن و شنیدم .  گفت که : آدم ها زیادی هستن که تو خانواده هاشون قربانی انتخاب ها میشن . از فَک و فامیل گرفته تا دوستای بابا و مامان که بچه هارو قربانی آینده ، شغل و  خیلی چیزی های که دیگه روزمره شده خیلی جا می بینیم و حتی شاید تو اعضای خانواده هامون از این افراد کم نباشه . آینده ای که پدران و مادران ما هیچ موقعه نتونستن بهشن برسن رو ما تحمیل میکنن . من تو زندگیم کم از این آدم ها ندیدم .

میدونم این جا نیس برای گفتن یه همچین حرف های ولی این رو واسه دل خودم میگم .

اگه نمیتونی از زندگیت لذت ببری ، اگه هر روزت کسل کننده تر از دیروزه . جوابش می تونه یه چیز باشه اون قدر قدم هات سفت و سخت نیس . هنوز نتونستی  خودتو از بند نشدن ها آزاد کنی  . آزاد شو 

یاد نامه های  بهرنگ صمدی میفتم که میگه :
راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟

یه دیالوگ ماندگار  :

ما نسبت به بقیه هم سن سالمون . چیزهای کمتری نصیبمون  شده  .نمیخوام احساسی صبحت کنم . نه نه  اتفاقاً میخوام بگم همینه که هست .ما اینجایم کاریشم نمیشه کرد . به قول بابا اسماعیل : دنیا اینجوری برامون چرخیده پس به جای آه و ناله دست به کمر بزنیمُ خودمون به داد خودمون برسیم . درس بخونیم بریم دانشگاه تا از بقیه هم سن و سالمون جلوتر باشیم . اگر دنیا بهمون کمتر داده ما ازش بیشتر بگیریم . میدونم برای خیلی هامون مثل کوه کندنه ولی این کوهُ از جا دربیارین  . " فقط انگیزه میخواد . چه انگیزی بهتر از این که به دنیا ثابت کنیم تو دنیا اضافه نیستم بلکه فایده هم داریم "  میشه این حال رو بسط داد به این وضعیت  .دیالوگ ماندگار از بچه مهندس 2 » قسمت 31 » 33:35


یادم باشه هیج موقعه توسط کسی به هیچ جای معرفی نشم یا اگه شدم از دوکمه دایورت استفاده کنم ! حتی به معرفی آشنا و دوست غریبه که گوه زدن به همه چی ! نمیدونم برای چی منو به اون شرکت لعنتی معرفی کرد فامیلم .

اولش به اسم طراحی سایت رفتم شرکتشون . الان دارم براشون فروشندگی میکنم ، انبارگردانی میکنم ، حسابداری میکنم موندم کجای این شرکت به رشته من مربوط میشه . شرکتی نیس که به تف بنده . احمق ها دنبال یکی هستن که همه کارو براشون انجام بده چند وقته  دارم میگم همه چیتون به هم وره یه حرکتی بزنید . میگه انجام میدم طرف هیچی از مدیریت نمیدونه حقم داره چون رشته ش یه چیزی دیگس گذاشتنش که شپش هوا کنه و اینور و اون ور بره کار راه بندازه اون وقت حقوقش چقدر 1.5 میلیون .

یعنی خاککککک . باید به وضع شرکت برسم اینجور نمیشه از فردا همه چی رو بدست میگریم و بعد از مدتی لفت میدم و میرم سراغ کاری که با روحیه ام اوکی باشه .

پی نوشت : اگه کسی شما برای کار جای معرفی کرد نرید که اگه فردا اگه با کارش حال نکردید بهتون نگه که بیا خوبی کردیم چی جواب داد .

پی نوشت : بعدشم بهتون منت میزاره که من فرستادم سر کارو این حرفهآآآآ .

پی نوشت : با کار دولتی حال نمیکنم هیچ کی دلشون برای کار نمیسوزه . باور میکنید هنوز تا به امروز انبارگردانی نشده بود !!!!

پی آخر : حس میکنم منو فرستاده تا از گوه کاری هاشون خبر دار بشممم . خیلی اتفاق ها تو اون شرکت میفته که بعضی موقعه دوست دارم برم بگم من دیگه نمیام .


دلم نیومد این نوشته ها رو ثبت نکنم .

واقعیت مثل دره ای عمیق است ، واقعیت تهی عظیمی است . مثل آسمانی گسترده و بی کرانه است . بودا میگوید:دورانگاما(Durangama)  یعنی در دسترس ماوراء باش . هرگز محدود به مرزها نباش. همیشه از مرزها گذر کن ، پا فراتر بگذارید . به وقت وم مرز بساز ، ولی به خاطر بسپار : باید گام برداری و عبور کنی . سعی نکن زندان بسازی . ما زندانهای متفاوتی ساخته ایم :ارتباط ، عقیده ، مذهب ، همه اینها زندان هستند . یکی احساس گرما میکند ، چون بادهای وحشی نمی وزد . دیگری احساس حفاظت میکند ، اگر چه حفاظت دورغین است ، چون مرگ خواهد آمد تا شما را به سوی ماوراء بکشاند . قبل از اینکه مرگ سر رسد و شما را به ماوراء ببرد ، سعی کنید با پای خودتان بروید .

یک داستان :

راهب ذن در حال مرگ بود . او خیلی پیر بود و نود سال از عمرش می گذشت . ناگهان چشمانش را گشود و گفت : کفشهایم کجاست ؟ »

شاگردش جواب داد : کجا می خواهی بروی ؟ دیوانه شده ای ؟ داری می میری و پزشک گفته امیدی نیست . هر آن ممکن است بمیری . »

مرد محتصر گفت : به همین خاطر کفش هایم را میخواهم . دوست دارم به قبرستان بروم ، نمی خواهم کشیده شوم ، میخوام با پای خودم به آنجا بروم . مرگ را ملاقات کنم ، دوست ندارم کشانده شوم ،شما مرا می شناسید ، هرگز به کسی تکیه نکرده ام ،  خیلی زشت است که چهار نفر مرا حمل کنند ، اینطور نیست ؟ » او به سوی قربستان به راه افتاد و قبرش را حفر کرد و در درون آن دراز کشید و مُرد . (بخشی از کتاب شهامت)

پی نوشت : همه اش که نباید ترسید راه که بیفتیم ترسمان می ریزد . (

صمد بهرنگی)

پی نوشت : اینجا به کسی جملات الهام بخش هدیه نمیدم دوست دارم هر کی هر برداشته میکنه واسه پیشرفت خودش بکنه .

پست قبلی


او نمی داند ولی من عاشق بهار هستم ، برای بار بیست یکم گفته ام "من عاشقت هستم" آری میدانم هر دم و هر ساعت مرا میخوانی با تو هستم بهار .

بهار من عشق را از تو میخواهم ، بهار  همه ی هست و نیستم تو هستی . بهار مرا بخوان  من هوای زمزمه تو را دارم

بهار جان تمام حرفم این است "من عشق را به نام تو آغاز کردم"

در هر کجای عشق که هستی آغاز کن !


یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولی نمیتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه .


گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .

دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی  ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولی تموم شدن نداره ای خفتگی ها  .

قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .

مثلا همین حالا گذشت .


ماری رو پوشی خاکستری تنش بود که آن را از مادرش به ارث برده بود . موهای تیره اش را از پشت با تکه ای بند سبز بسته بود ، بعداٌ زمانی که داشتم بازش میکردم متوجه شدم از همان بندهای ماهیگیری پدرش بود . آن چنان ترسیده بود که نیاز نبود من چیزی بگویم ، او خودش می دانست من چه چیزی میخواهم. او گقت : "برو"، اما این را غیر عادی میگفت . میدانستم که مجبور است این را بگوید . و هر دو می دانستیم که این را به همان میزان جدی می گوید که غیر ارادی ، اما لحظه ای که گفت : برو . به جای (شما باید بروید ) موضوع حل شد . در همان کلمه ی کوچک آن چنان لطافت و عشوه ای نهفته بود که احساس می کردم برای تمام عمر من کافی است . چیزی نمانده بود که همان جا بشینم و اشک بریزم . آن را به حالتی گفت که من مطمن شدم:او می دانسته که من می آیم . هر طور که به قضیه نگاه کنی او از آمدن من غافل گیر نشد بود . من گفتم : " نه! نه! من نمی روم . تازه کجا را دارم بروم ؟ " او سرش را تکان داد و من ادامه دادم  :  " آیا به نظر تو بهتر است بیست مارک قرض بگیرم و به کلن برم بعد بیایم با تو ازدواج کنم ؟ "


حس بد این که سرت درد کنه ، بوی خون رو حس کنی و نتونی هیچ غلطی کنی !

+ از این میخواستی ؟


زندگی خیلی بهتره وقتی که حس کنی داری میری سمت ناشناخته ها سمت دنیای که داری تصورش میکنی ، زندگی خیلی خوبه وقتی میفهمی که هر نارحتی قرار نیس برات جهنم باشه و هر جهنمی قرار نیس تا آخر جهنم بمونه ، همین که حس میکنی زنده ای تونستی دَوووم بیاری این خودش یه موهبت الهی ، همین که دیگه حس میکنی نیاز نیس خودتو شبیه دیگران نوشون بدی این خودش خیلی حس خوبیه . من اینم قرار دنیای خودمو بسازم خودم تنهایی هر چند اگه دو نفری هم بود بهتر میشد ولی میشه ساخت تنهایی همین که حس کنی مسئولیتت پای خودته . حس خوب چی میتونه باشه ؟ حس خوب چیزی که ازش خبر نداری ولی دلت شور میزنه بری سمتش ببینی تو اون چه خبره . از این که حالا زنده هستی شکر گذار باش ، بخند لبخند بزن چون آینده نامعلوم داره میاد سمتت و این توی که باید بری داخلش و رویایتو دنبال کنی وقتی بری داخلش یه سخته اولش هست ولی بعدش که ترست که بریزه خیلی لذت بخش تر میشه . اصلا میدونی وقتی که حالم خراب میشه میگم خدا تو که میدونی حالم به زودی خوب میشه جرا از این حرکت ها میزنی ؟ یه حس تو قلبم بهم میگه که  " میخوام قدر لحظه های خوشی که قراره سمتت بفرستم رو بدونی " و این حرف انقدر آرومم میکنه که نگووو .

خدایا شاکرم :))

پی نوشت » این جا به کسی امید ، انگیزه نمی فروشم اینجا از واقعیت صحبت میکنم که دارم حس میکنم. :)


از چیزی ها زوری همیشه بدم می اومده حالا هم بدم میاد . من بیرون نمیرفتم ولی زوری بردن . حالا جدای از این که خوش گذشت ولی من هیچ موقعه نمیتونم اونی که نیستم باشم . مامان میگه سر سنگین باش میگم  مادر جان تو کی دیدی من سر سنگین باشم من همینم. میگه بهت زن نمیدن میگم بابا گور بابای زن گرفتن ! مهم خودمم . من حالم این مدلی شاد میشه . من دوست دارم توی جم فان ترین آدم باشم ، دوست دارم همه رو بخندونم واقعا دارم به این فکر میکنم انسان اگه خودِ واقعشو نوشون بده چی میشه خیلی چیزه خوبی میشه . آدم اگه با خود واقعیش بره جلو اینجوری خوشمزه تر میشه ، راحت تر میشه زندگی کرد .



من خودم از سیزدهم که از همه عالم به دَرَم.

پی نوشت : من از سیزده به درم ولی به زود دارن میبرن به درم کنن . :)))

"

تو از آن دگری رو مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی

شغالان نبود آبخورم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

"


بنا بر تجربه که من در دوستی هام داشتم  دارم از این قانون پیروی میکنم .
" سعی کن آدمهارو  همونی جوری که هستن قبول کنی
سعی نمیکنم کسی رو برای خودم قبول کنم که مطابق میل من باش و این همون نقطعه مشترک تو دوستی هام بوده . یعنی مثلا میخوام به عنوان دوست محمد رو قبول کنم ولی اون سیگاری هستش ! چون سیگاری هستش پس تلاش میکنم اون سیگار رو ترک کنه ولی در صورتی که اون سیگار میکشه چون بهش آرامش میده و هزار و یک دلیل دیگه  :) بر نخوره به محمد هاااا . ( مثلاً  محمد آدم صادق هستش پس من خوشم میاد ازش )

ما باید طرف مقابلمون همونی هست که قبولش کنیم چون هیچ کس نمیتونه صد باشه. خوبی قبول کردن این مدلی آدم ها اینه که جلوی خیلی چیزهارو میگریم . 

طرف همونی که هست از خودش نماین میکنه ، همیشه باهات راهت هستش ، رابطه لاووو شکل نمیگره ، همه صرفا برات یه دوست هستن . 

پی نوشت  » اگر کسی اشتباهی تو این قانون از نظر خودش هست میتونه نظرشو بگه ( نظر باز است )  


یه چیزی هست که من بعد از هر اعصبانیت یا هر نارحتی و هر چیزی که جنبه منفی برام داشته باشه بعدش خودم رو حتما آروم میکنم . به منچه مردم چی میگن ، مردم قرار هر کاری بکنن بزار بکنن من هیچ موقعه هم رنگ مردم نمیشم . خودم رو تا جای که میشه تو مسیری که قرار طی کنم نگه می دارم . ولی واقعا استرسش بالاس از این که تلاشت رو کنی دهنت سرویس شه به معنی واقعی . از این که دارم این شغل رو هم ترک میکنم نه نارحتم و نه خوشحالم چون توش محیط رشد نمی بینم ترکش میکنم چون با روحیاتش اوکی نشدم من هیچ موقعه حسابدار نبودم ، هیچ موقعه انباگردان نبودم ، هیچ موقعه فروشنده نبودم . راستش تو کاری که رشد نبینم به طور اتوماتیک وار حسم بهش کم کم کمتر میشه . فقط تا 30 فروردین بعدش تمام .

من عاشق دنیای شبکه ام ، عاشق کامندهای کنسول هستم .


واقعا اذیت میشم وفتی از غرورم میگذرم تو کار از خودم مایه میزارم ولی بعدش پشتم حرف میزنن . بهم توهین میکنن اونم پشتم یه سری چیزها هست یه حدی داره ولی بعد از این که از حدی بگذره تبدیل میشه به سرطان . متاسفانه کار کردن منم این شکلی شده . جای که بهم توهین کنن هرگز نمی مونم . این از چند هفته باقی مانده تو اون شرکت هستش . من تو کار عصبی میشم وقتی زبونم رو نمیفهمن از مهمل کاری بدم میاد چون باعث میشه خودمم این مدلی بشم دائم فرار میکنم واسه یه حقوق بخور و نمیر ولی چیزی که برایم همیشه روشن هستش من اگه حال نکنم دیگه حال نمیکنم میزنمش میره کنار چون اگه نزارم کنار روح درد میگریم .

تجربه کاری که تو اون شرکت داشتم خیلی افتضاح هستش از خر کارهای که ازم کشیدن تا مدیریت افتضاح و بی مسئولیتی همه اعضا .

چیزی که منو خیلی آزار میده دیروز تو جلسه شون بهم گفتن م . دیشب بدترین شب عمرم بود از این که به کاری که نکردی مجرم بشی حالم به هم میخوره .

فقط یه چیز میتونم بگم گوه بخوره تو کار دولتی ، تو مدیریت تو هر چی که خودشون ی میکنن ولی به جاش کارگر بدبخت مجرم اعلام میکنن .

+ من صبرم بالاس ولی وقتی آتیش کنم خشک و تر رو به جهنم میکشممم . 


چند سال شوت میشم به عقب به دوران ابتدایی ، به کلاس املاء ، به کلاس ترس شایدم به کلاس استرس که این کلاس ها برام به عنوان کلاس استرس نامگذاری شده بود

معلم های دوران ابتدای ، (آقای نصیری ، آقای عبادی ، آقای دَدِه بیگی ) . من خاطراتم زیاد اوکی نیس ولی اینارو نمیدونم چطوری به خاطراتم اومد رو نمیدونم فقط میدونم با همشون یه خاطره کوچیک دارم . با نصیری میشد خاطرات خدایه جذبه بودن و فلک کردن های بچه ها کلاس ، با اقای عبادی که معلم کلاس سوم ابتدای بود که همیشه در حال تشویق کردن من بود تا جدول ضرب رو یاد بگیریم که آخر سرم یاد نگرفتم !!! :))) . با دده بیگی هم چیزی نگم بهتره من جزو شاگرد تنبل های کلاسش بودم از اونای بودم که در طول کلاس زیاد فلک میشدم تا دلتون خواسته من تو زندگیم فلک شدم . حالا که دارم فکر میکنم به خودم خندم میگره که چه زود گذاشت همون رضای هشت و نه ساله حالا شده بیستُ نَمی سالش . دارم به کلاس املاء شون فکر میکنم به آخرین جمله که استاد میگه "نقطه سر خط" نوشتید بچه ها ؟ . یکی بلند میشد و دفتر هامو نو جمع میکرد و تا بده استاد صحیح کنه . الان که دارم میبنم زندگی شبیه این شده "نقطه سر خط بدم" که به همه ی چیزهای قرار یه روز تموم شن .از اون نقطه سر خط های های میخواهم فقط تمام شوند و بعد چند سال خاطره شوند وقتی که تو بلاگستان برمیگردم و جستجو میکنم که دنبال آدرس وبلاگم بگردم و ناگهان با این نوشته نویسنده گمنام روبرو بشم .

آرام باش عزیزم!
هیچ چیز ارزش این همه دلهره را ندارد
ما رفته ایم،
و الان سال 1398 است.

من کجا باران کجا ، راه بی پایان کجا 

موزیک بشنویم


بنا بر تجربه که من در دوستی هام داشتم  دارم از این قانون پیروی میکنم .
" سعی کن آدمهارو  همونی جوری که هستن قبول کنی
سعی نمیکنم کسی رو برای خودم قبول کنم که مطابق میل من باش و این همون نقطعه مشترک تو دوستی هام بوده . یعنی مثلا میخوام به عنوان دوست محمد رو قبول کنم ولی اون سیگاری هستش ! چون سیگاری هستش پس تلاش میکنم اون سیگار رو ترک کنه ولی در صورتی که اون سیگار میکشه چون بهش آرامش میده و هزار و یک دلیل دیگه  :) بر نخوره به محمد هاااا . ( مثلاً  محمد آدم صادق هستش پس من خوشم میاد ازش )

ما باید طرف مقابلمون همونی هست که قبولش کنیم چون هیچ کس نمیتونه صد باشه. خوبی قبول کردن این مدلی آدم ها اینه که جلوی خیلی چیزهارو میگریم . 

طرف همونی که هست از خودش نمایان میکنه ، همیشه باهات راحت هستش ، رابطه لاووو شکل نمیگره ، همه صرفا برات یه دوست هستن . 

پی نوشت  » اگر کسی اشتباهی تو این قانون از نظر خودش هست میتونه نظرشو بگه ( نظر باز است )  


به نام انسانیت

غرورم شکست وقتی که این تصویر رو دیدم ، غرورم شکست وقتی چهره عبوس پیر مرد دست به سینه رو دیدم .

"و تو هنوز میخندی وقتی که مردم کشورم در غم هم مُرده اند "

به اندازه یه دنیا بغض تو گلوم گیر کرده ، دلم یه گریه میخواد یه گریه که تموم نشه .


با معدل 12 از هنرستان شوت شدم بیرون به همین راحتی هیچ موقعه رابطه خوبی با درس نداشتم حالا هم قضیه هم همین شده کم کم به ترم 6 میرسم که هنوز نتونستم کاردانی رو تمام کنم .

تنها چیزی که توی اون دوران تونستم کشف کنم این بود که خودمو خیلی بهتر بشناسم این بود که اندازه خودم خیلی کار کردم . شاید به نظر خیلی از آدم ها اونی که با معدل 12 از هنرستان شوت شه بیرون همیچن آدم اوکی نیس از نظر خودمم اینجور بود تا این که 3 ماه فرصت داشتم برای کنکور آمده بشم . همه بچه های کلاس ها قلم چی ثبت نام کردن ولی من چون وضع مالی م زیاد اوکی نبود نرفتم و چون حوصله کلاس رفتن رو نداشتم سر همین دست به کمر خودم زدم رفتم همه کتاب های 2 سال رو جمع و جور کردم و دو تا کتاب نکته و تست گرفتم نشستم تو اون زل گرما شروع کردم به خوندن جوری که اون آخرها بیشتر از 8 بار هر کدوم از کتاب ها رو خوندم شما شاید باور نکنید ولی هر بار که میخوندم یه چیز تازه ای یاد میگرفتم و این رو کاملا با گوشت استخونم درک میکردم تا این شد که اون زمون فهمیدم همه چیزهای که یاد گرفتم رو باید تکرار کنم از همه مهم تر من کسی بودم شب کنکور هم داشتم کل کتاب هام رو جم بندی میکردم و این شد که بدون رفتن به کلاس و اینا کنکور دادم و رتبه 1500 رشته خودم  شدم و تمام اونای که رفتن قلم چی همشون بالای 2 هزار رتبه شون شد . همون جا بود که دوباره راه خودم رو گم کردم  .

ولی یه چیزی حالا دیگه بهم ثابت شد هر چی واسه رسیدن به آرزو هات محدود تر باشه راحت تر میتونی بهش برسی . این محدودی که میگم مربوط میشه به شبکه های احتماعی ، آدم های که انرژی منفی هستش .

» واسه هر چیز که همت کنی واسه رسیدن بهش تلاش شبانه روزی کنی بهش میرسی .

» از تکرار کردن کاری های باعث رشدم میشه دیگه نباید ترس داشته باشم بلکه باید برم سمتشون

و من الله توفیق :)


ده دقیقه از ورودم به اتاق دکتر گذشته بود اما هنوز سرم را بالا نیاورده بودم که نگاهش کنم. هیچ کلمه ای هم بین مان رد و بدل نشده بود. عاقبت خانوم دکتر به حرف آمد و پرسید:

_ چرا ساکتی؟ شروع کن، تو اومدی اینجا که حرف بزنی.

همانطور که سرم پایین بود جواب دادم _چشم فقط میشه بگید چقدر وقت دارم؟

ساعتش را نگاه کرد و عینکش را از صورتش گرفت و گفت:

_راحت باش وقت زیاد داریم.

صدای گرفته ام را با بدبختی صاف کردم و گفتم
_آخه میدونید خانوم دکتر من واسه اینکه بتونم ببینمتون سه روز توی نوبت بودم، پس سعی میکنم خلاصه بگم که به همه ی حرفام برسم.
راستش همه چیز برمیگرده به سیزده سال پیش، وقتی عاشق بوی دخترونه ی مقنعه ی مدرسش بودم!
من نقشه کشی میخوندم و دیوونه ی بازیگری، اونم ریاضی میخوند اما جای معادله و عدد دوست داشت بدونه توی سر آدما چی میگذره!
سال آخر دبیرستان بهترین روزهای زندگیمون بود، هر روز نیم ساعت قبل از زنگ آخر از دیوار مدرسه میپریدم بیرون و هنوز زنگشون نخورده جلوی در مدرسه منتظرش بودم.
اون هیچ وقت نفهمید که من واسه هزینه ی فلافل و سمبوسه و چیپس و پفک مسیر مدرسه تا خونه تمام طول هفته تکالیف نقشه کشی بچه هارو انجام میدادم و پول میگرفتم ازشون،
هیچ وقت نفهمید بعد از اینکه تا دم در خونه شون همراهش میرفتم دو ساعت با اتوبوس برمیگشتم اون سر شهر، اون پایینای نقشه.
ولی با همه ی این سختیا عجیب عشق میکردم با زندگی، همه چیز خوب بود تا اینکه خوردیم به کنکور.
من از کنکور متنفرم خانوم دکتر، از تغییر مسیرای یهویی متنفرم. با هم قرار گذاشتیم و به هم قول دادیم هر جفتمون توی یه شهر قبول بشیم، انتخابمون هم شیراز بود. جواب کنکور اومد، من قبول نشدم اما اون قبول شد، به هر دری زدم که منصرفش کنم اما رشته ای که قبول شده بود رو به کنار هم بودنمون ترجیح داد و رفت.
بعد از اینکه دانشگاه قبول نشدم باید میرفتم سربازی، این دوری هر روز من رو عاشق تر میکرد و اون رو دلسرد تر! حق داشت خب، اختلاف مدرک تحصیلی رو میگم، آخه من وقتی از سربازی برگشتم مجبور بودم برم سرکار و جایگزین پدر کارافتادم باشم، به فکر جهیزیه خواهر دم بختم، فکر نکنم شما اصلا این قشر رو بشناسید! بیخیال.
لا به لای سختی های زندگی داشتم دست و پا میزدم که برگشت بهم گفت من و تو راهمون خیلی وقته سوا شده، بهتره دچار سوءتفاهم نباشیم! به همین راحتی اسمش رو گذاشت سوءتفاهم و رفت پی تفاهمی که توی همه چیز دنبالش میگشت الا دل من که براش لرز میگرفت.
بعد از سیزده سال هفته ی پیش جلوی محل کارم یه نفر زده بود به ماشینم و کارت ویزیتش رو گذاشته بود و رفته بود. اسمش رو که روی کارت ویزیت دیدم اول باورم نشد اما بعد از کلی پیگیری فهمیدم خودشه.
ماشینم قراضه تر از این حرفاس که بخوام برم پی خسارت اما به عنوان مریض وقت گرفتم، مریضش بودم خب!
انقدر توی کارش بزرگ شده که واسه دیدنش سه روز توی نوبت بودم.
انقدر فکرش پرته که بعد از این همه حرف زدن هنوز داره نگاهم میکنه و نفهمیده من همون سوءتفاهمی ام که بزرگترین تفاهم زندگیم رو ازم گرفت. این همه حرفای من بود خانوم دکتر اما نیازی به نسخه نیست، شما سیزده سال پیش نسخه ی منو پیچیدی.

اصلا حواسم نبود که چه وقت وسط حرف هایم سرم را بالا آورده بودم و زل زده بودم توی چشمهایش. در چشمانی که هیچ ردی از خاطراتم درون شان پیدا نبود، در چشمانی که هیچ ربطی به آن دخترک معصوم دبیرستانی نداشت!
از جایش بلند شد و رفت کنار پنجره و پشت به من ایستاد. درست شبیه سیزده سال پیش که صندلی کافه را عقب کشید و پشت به من ایستاد و گفت سوءتفاهم!
هر گاه گفتن حرفی برایش سخت بود یا رویش را میچرخاند یا چشمانش را میید.
چند مرتبه دماغش را بالا کشید و با صدایی اشک آلود گفت:
_یک ماه پیش وقتی توی بلیت فروشی سینما دیدمت همه ی اون روزهامون از جلوی چشمم رد شد، اون تصادف ساختگی رو هم ترتیب دادم که بکشونمت اینجا.که شاید بتونیم دوباره دچار اون سوءتفاهم بشیم. من خودم برای همه نسخه میپیچم اما میخوام نسخه ی تنهاییم رو تو تجویز کنی.
میخوام اون دختر عاشق و خوشحال رو یادم بیاری.
میشه فردا ظهر جلوی مدرسه ی دوران دبیرستانمون قرار بذاریم؟ دم همون
فلافلی پرخاطره، آمارش رو دارم، هنوز همونجاست، بریم ایندفعه مهمون من!

+راستش فردا قول دادم زن و بچم رو ببرم سینما، بعدشم بریم فلافل بخوریم.همون فلافلی نزدیک مدرسه تون.راستش من هنوز دیوونه ی بازیگری ام.بازیگر خوبی ام شدم.سیزده ساله دارم زندگی رو بازی میکنم، یه بازی بی نقص.

#علی_سلطانی


حتما قرار نیس که منتظر چیزی یا کسی باشی که بیاد حالتو بپرسه . کم کم باید کمر همت خودم رو بگیریم و راه بیفتیم . این روزها حال من این مدلی شده به شدت بی حال و کسل کننده . دائم دنبال چیزی میگردم که خودمو سرگرم کنم انگار یه چیزی رو گم کرده باشم و ندونم کجاست؟! چه کاری کنم و این حسابی این روزها منو کلافه کرده کارهارو ریلکس انجام میدم ولی از خودم راضی نیستم . سر همین موضوع این از خود راضی نبودن باعث یه وقفه چند هفته ای بهم داده و حسابی تو موخی شده . یکی نیس بهم بگه :لعنتی به چی فکر میکنی برو سمتش یا میشه یا نمیشه دیگه به چم چوم شدن و نشدنش فکر نکن . دقیقا تو کارم این مدلی هستش وقتی تو کار میری راخت میتونی از پس اتفاق که افتاده بر بیایی ولی وقتی میری تو رویا اینا از مسیر اصلی دور میشی و حالت این چنین میشه :| .

پی نوشت : قطعه ی زیبا از فریدون مشیری =

ویدیو

گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جارى است پیکارى ستورک
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شود انسان پاک

وانکه از گرگش خورد  هر دم شکست
گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست

وانکه که از گرگش مدارا مى‌کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدگر را مى‌درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مى‌کنند

وان ستمکاران که با هم محرم اند
گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب


" فریدون مشیری"

پی نوشت : "هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک "


خیلی وقته که چیزی نمی نویسم یا اگه می نویسم طولی نمیکشه که پاک میکنم راستش اگه از اون های باشید که نوشته هامو دنبال میکیند تا حالا شاید فهمیده باشد من نگارش درست حسابی نداشته م و اکثر نوشته ها دربُ داغون انتشار پیدا میکنه . این رو میگم چون یکی بهم اینو اشاره کرده بود که گنگ مینویسی اصلا فنون نگارش رو بلد نیستی . من بهش حق دادم چون خودم از خیلی قبل تر ها به این نتیجه رسیده بودم که جمله بندی درست حسابی تو نوشتن ندارم و این یکی از استعداد درست نشدنی در من هستش علتش هم میتونه این باشه که من نوشته که به ذهنم میاد رو تو اینجا می نویسم و اگه حوصله داشته باشم دوباره نوشتم رو میخونم تا اصلاحش کنم و اگر نداشته باشم دوکمه ذخیره و اتشار فشار میدهم و تمام . "راستش رو بخواید وقتی به هر موضوع و به هر رابطه و هر موجود و سوالی که رسیدم زیاد بهش توجه و تمرکز نکردم که ازم چی میخواد فقط از کنارش رد شدم"

پی نوشت : اگه بهش توجه میکردم چی میشد ؟

پی نوشت : هوای دل ابریست تا بماند و تا ببنیم چی میشود .

Dwonload
حجم: 2.97 مگابایت


راستش اولین باری که تهران این مدلی میدیم خیلی خسته کننده بود وقتی چهره عبوس و ناراحت آدما تو خیابون تو مترو میدیدم یه حس بهم میگفت چی شده  اینجا شبیه یه کابوس بود .شب که داشتیم تو خیابون قدم میزدیم باره اولی بود که گربه ای رو میدیم سوسک بخوره اونم به شکل زنده  هنگام فرار سوسک  .اصلا  هر اتفاقی که اون روز افتاده بود با دیدن این صحنه به کل از ذهنم اون لحظه به  فراموشی رفت .

پی ن : هوا شهر تهران خفس نمیشه نفس کشید .


خیره میشم به ثانیه های که یکی پس از دیگری میگذرند و بعد به طور اتوماتیک وار به گذشته برمیگردم . به کارهای که اون موقعه میتونستم انجام بدم ولی به هزار دلیل که آدم ها میتونن برای خودشون داشته باشن نرفتم سمتش . حواسم که به خودم می آید میبینم ساعت ها خیره به ثانیه ها شدم و پرت شدم به گذشته که گذشت و بعد حس عجیب ی که مرا از آینده ای نا معلوم که قرار است رخ دهد مرا می ترساند از تصمیم ها میترسم نیاز به قوت قلبی بزرگ هستم . 

کاش این استرس ها این چند وقت زودتر تموم بشه .


همه چی رو فراموش میکنیم همه چی رو . یادش میره برای چی داره زندگی میکنه . یه مسیری رو برای موفقیتش مشخص میکنه تا میرسه همه چی یادش میره یادش میره کجا بود چه سختی های کشید به کجا رسیده . همه چی به کل یادش میره انگار که هرگز تو این دنیا نبوده .


12 سالم بود که فهمیدم چی به چی بود . 12 سالم بود که به سن بلوغ رسیدم ، 12 سالم بود که تو مدرسه  بهم خدارو با فیلم های سیاحت غرب فهموندن ، از همون اوایل بود که خدا رو بهم شرطی فهموندن یعنی کافی بود کاری رو انجام بدم . عذاب وجدان تا فی ها خالدونِ روحم رو بی چاره میکرد . از همون موقعه بود که شروع به سوختن کردم روحم سوخت احساساتم سوخت . شاید شما دهه  هشتادیآ ، نودیآ مشدیآ هیچ یک از حرف های دهه های قبل رو نفهمید شاید .

و اما حرف من :

بهمون فهموندن که اگر حرف زدید با نامحرم گناه و خدا میفرستتون جهنم جوری شیفهممون کردن که انگار با خدا قراداد نمایندگی انحصاری کنترل انسان رو گرفته بودن .

ما مُردم چون وقتی که تو جامعه وارد شدیم وقتی با جنس مخالف روبرو میشم به چهار رنگ مختلف رنگ عوض میکنیمُ یاد خدایه شریطیمون میفتیم . نسل ما سوخت وقتی بچه محلمون رو دیدم که ازدواج کرد ولی هیچی از قواعد بازی نمی دونست و گن به زندگی دختره پیچاره . ما سوختیم چون خدارو شرطی پذیرفتیم ، ما سوختیم چون نتونستم خودمون تصمیم بگیریم ، من از همون 12 سالگی رَد دادم خوب باید هم رَد میدادم حقیقتِ طبیعت انسان این چنین بوده که باید و حتما انسانی زندگی میکردیم . ما سوختیم و حالا جای سوختگی رو میتونید تو جامعه و زندگیمون میتونید ببنید . از آمار طلاق در روح افسرده که حالا میشه حس کرد .

پی نوشت : به ما خدارو شرطی رو فهموندن شما رو چی!

پی نوشت :فکر کردن به نمایندگی ها انحصاری خدا منو به نقطعه انفجار میرسونه .

پی نوشت : پیش خودم میگم اگه  روزی با عقاید این خدایی شرطی اومدن گفتن بکش پایین کارت داریم چی کار کنم ! :|

پی نوشت : تنهای بخشی از زندگی شرطی بود .

پی نوشت : گوش کنیم :(:

دریافت


دنیای مجازی همون جور که از اسمش معلومه دنیای مجازی من و خیلی از آدم های دیگه تلقی میشه . اینجا برداشت های کوتاهی از ذهن افسار گریخته نوشته می شه که و یه قسمت کوتاه از زندگی اون فرد هستش که دوست داره اونورو به اشتراک بزاره . گاهی وقتا خوشی هامون رو به اشتراک میزارم که بگم مثلا ما خوشیم  :))  . گاهی وقتی ها از کلافگی ها از رسیمان های در هم تاخته می نویسیم . این ها تنها بخشی از زندگی رومزه هست که اشتراک پیدا میکنه زندگی روزمره فراتر از این حرف هاست . لوپ کلام آومدم بگوم بخودی به زندگی یه طرفه نگاه نکنیم زود خودمون رو قضاوت نکنیم زندگی کسی نه اونجوری شاد که بشه بهش حسرت خورد و نه اونجور به هم وره که بشه واسش تاسف خورد . ما هم شادیم هم  غمگین .

پی نوشت بیر : زندگی ما آدم های خیلی پر تلاطم هستش  . و ما فقط فرصت میکنیم قسمت های شیرین رو به نگارش دربیاریم .

پی نوشت ایکی : آیا شما هم به زندگی این مدلی نگاه میکنید ؟ نباید قضاوت کنیم نه ؟

گوش کنیم :

برو


این روزها نمیشه با خودم به این موضوع آسیب رفتار خانواده ها نسبت به فرزندهاشون فکر نکنم . بارها بارها فکر کردم از این که چرا باید خانواده به شخصیت فرزند هاشون توهین کنن . از این که ذهن شون به این بسته شده که بچمون باید سریع پله ها ترقی رو بالا بره ولی اگه نتونه براهه بالا مستحق تحقیر و قضاوت شدن هستش . چرا باید به یه همچین نگرشی برسیم ؟ چرا باید فکر کنیم که همه باید پله ها ترقی رو بالا برن واقعا فک میکنین اگه نتون برن جلو باید احساست شون رو پای مال کنید  . به جای این بهشون یاد بدیم استعداد هاشون رو پیدا کنن و روشون سرمایه گذاری کنین میایید احساسات بچه ها رو به گند میکشید .از این ها بگذریم انگار این آسیب تو جامعه هم بسیار دیده میشه از دانشگاه ها بگیر تا دوستان .

پی نوشت : این قصاوت ها ، آسیب های خیلی بزرگی میتونه بزنه که درس شدنش سال ها وقت میبره .

هر کسی یک نابغه است، ولی اگر یک ماهی را از روی توانایی اش در بالا رفتن از درخت قضاوت کنید،آن ماهی تمام عمرش را با این باور زندگی خواهد کرد که یک احمق است‼️
                                                                                                     - آلبرت انیشتین -


سلام وقت بخیر  دوستان امروز  یکی از ایده ها و آرزوی های که داشتم برای دانش آموزان مملکتون اتفاق بیفته رو دیدم گفتم بزار بیام معرفی کنم شاید به درد دوستان بخوره .

یه سرویس آموزشی رایگان برای (دانش آموزان پایه دهم، یازدهم ، کنکور )

+ برای اونای که از سرویس آموزشی خوبی برخوردار نبودن

+ برای اونای آرزو دارن به آموزش خوب در سطح عالی دسترسی داشته باشن .

خلاصه این که یکی از بهترین سرویس ها آموزشی هستش نسب سایت دیگه .

لذت ببرید

سرویس آموزش آلاء

باز نشر کنید این پست امیدوارم که به دست دوستانی که  به این سرویس نیاز دارن بخوره .

پی نوشت : این سرویس آموزشی زیر نظر دانشگاه شریف فعالیت میکنه.


سابقه نداشته اینجوری بشه یه ویروس خیلی  باحال از یه ه مرموز که تازه هشدارش تو سیما شروع شده و من هم جزو اولین نفرات گیرنده هستم . صورتم به گا رفته پوستم به تف بنده انقدر خارش صورت گرفتم که فقط دارم از صورتم به جای پوست های زخمی آبه مایل به زرد دارم جدا میکنم . 

پ نوشت : 50 ت برای سه دقیقه پول ویزت دکتر پوست :(

پ نوشت : ه ، پروانه و. هر موجود  دیگه که شب و روز تو خیاباون ولن دست نزنید و حتی نزارید روتون بشینن در صورت نشستن به زودی به چیز خواهید رفت . 

پ نوشت : چرا اینقدر پروانه تو سطح شهر زیاد شده سابقه نداشته 

پ نوشت : ه ها حامل بیماری هستن ." هشدار"


آدم بَدِ هم رفت ! دیگه حوصله ی موندن ، نوشتن  اینارو نداشت .  دنیا این مدلی شده تا میای جا میگیری تو دل بچه ها تازه یادت میفته که باید بری و میری که بریُ بری . خسته میشی و تک نخ مونده ی سیگار بَهمن تو از بسته مچاله شده میکشه بیرونُ میزاری رو لب ت و کبریتت  و روشن می کنی  و همچنان کام به کام پستت رو مینویسی .

پی نوشت :  رو گوش کنیم

صدای بیصدایان

نوزده سال حبس بی‌پایان؛ بی‌خداحافظی برادر جان؟
!گل همسنگرت چه خواهد شد؟ پرپرش می‌کنند در زندان!
همه در خواب خر چه بی‌گوشند؛ چشم‌ها محو تکه ای از نان
حبس و حصر و شکنجه و شلاق. نکند برکت است از رمضان؟
دست‌های بریده‌ی ما را پس چرا هیچکس نمی‌بیند
آنقدر عادی شده همه چیز؛ نیم دیوانه‌، نیمه ای نادان
پشت هر سایه حجمی از وحشت غرق در عمق این لجنزاریم
همه همدست جرم هم هستیم؛ چه گناهی؟ همه طلبکاریم!
آب و نانی دهانمان را خورد، گرگ با خنده بره‌ها را برد
مانشستیم و ورد می‌خواندیم: قل اعوذ برب از انسان
به کدامین خدای سجده کنم؟ به خدای رحیم یا رحمان
به خداوند قاصر و غاصب؟ یا خداوند خالق زندان؟
نه! خدا یک بهانه‌ی دور است؛ نیست از اتهام معذور است
" هست"یعنی من و تو و ماییم؛ ما که حال و گذشته، فرداییم
معنی فهم و هستی و عقلیم ، خالقان خدا و رویاییم
سوژه و فاعل تکامل جان، سیر تکوین فهم و احساسیم
منطق و عقل خلق ما هستیم، همچنان هم به عشق حساسیم
اسم شب توی چشم خسته‌ی ما، ناشی از اراده‌ی من و توست
ما خداییم پس قبول کن این چشم‌ها را دوباره باید شست
در جهانی که ابتذال صدا، هنر ناب چرک لمپن‌هاست
ملتی نشئه پای تلویزیون شاد از لودگی شومن‌هاست
تو صدای بلند فردایی، تو تجسم برای رویایی
تو شجاعی که زنده در میدان حق خود را به نعره می‌خواهی
من تو را شعر می‌کنم شاید دفتر درس بچه‌ها بشوی

پی نوشت آخر : تقدیم به خان .


یه مملکت چقدر میتونه توی ابتذال باشه  برای من خسته کنندس که هی توئیت کنن تو رسانه تو هر جای کوفتی این ساختار لعنتی رو بزرگ کنن بگن بهترین کشور اسلامی رو داریم تو دنیا ، ما صلاح هسته داریم زیر سایه اینا ، ما زیر ساخت کشوری داریم زیر سایه اینا .

حالم از این نظام و ساختارش و آدم هاش بهم میخوره .

ببینید این سیستم به فاک رفته  همچیش کلا گوه به تمام معناس این که میان زر میزنن میگن ما نیستم گوه میخورن اگه تو سیستم اینا سرک نکیشدم باشم نمیگم . یعنی دست به هر کاری میزنن که خودشون بالا بمونن و کارشون رو بکنن . بابا کی گفتی اینا راه درست رو میرن ؟ راه درست کی میگه ؟ چرا باید فک کنیم راه درست رو اینا میرن ؟ اینا واسه نابود کردن رقیب دسه کثافت کاری میزنن ، تو زندگیت دخالت میکنن از همه چیت سر در میارن چون نهاد امنیتی هستن  یعنی افتضاح حالم گرفتس .

این پست رو بخونیم !

ارجاع به پست نیاز به قند شکن می باشد

پی نوشت : 

این جامعه لجن است، حتی اگر چهره‌اش را با قرآن بپوشانی

شما وقتی دیدی تو یه جامعه مساوات برقرار بود ، توش فرق نبود ، توش جون آدم ها اینقدر بی ارزش نبود ، توش کثافت کاری نبود بعد بیا راجب اسلام حرف بزن .

اشتباه میگم بیاد زیر همین پست حرفتون رو بزنید .


تشکر از آغاز کننده

پویش توسعه بیان و همچنان تشکر از

رسپینا عزیز که منو به چالش دعوت کرد .

اکثر پست های بچه ها رو خوندم در نهایت چیزی به فکرم نرسید که جدید باشه همچنین اکثر بچه ها به نیاز های سرویس بیان نیاز داره اشاره و نظر منم مثل بچه هاست . ولی من یه پیشنهاد برای بچه ها دارم برای پیگیری این توسعه

 1 - همه بچه ها که خواستار توسعه بیان هستن . پیشنهاد میکنم از قسمت تماس با شرکت بیان هم پست گزارش این پویش رو بفرستن هم به مراتب با این 6153 - 021 تماس بگیرید و خواستار پیگیری این پویش باشید و ازشون بخوایید بیانه ای در باب این پویش در وبلاگ رسمی خود انتشار بدن .

پی نوشت : چیزی که من الان از بچه های  توسعه دهنده بیان فهمیدم این هست که نمیدونم چرا پاسخگو نیستن ! در صورتی که دارن تو زمینه هوش مصنوعی ، دیپ لرنینیگ و کلود و. دارن کار میکنن ولی تیم شون چرا هیچ حرکتی نمیزنن یادم بود یه زمان توی مسابقه برنامه نویسی برگزار میکردن ولی حالا هیچ خبری نیس . یعنی رسماً من دارم به این نتیجه میرسم که تو ایران تیم ورک بودن کشکه  ، بیان سرویسی که رتبه ش توی  رتبه دهی الکسا 36 هستش ولی چرا به توسعه یه همیچن سرویس از نظر سرویس دهی به کاربر کار نمیکنه برام سوال شده .

دعوت میکنم از دایی عزیز آبی آسمانی ،

دختری از جنس باد ،

آساره ،

منبع :

ارجاع


بدون شرح :

نگاهِ چند بُعدی : پدر و مادر حرکت میزنن تو بعد 9 ما به این دنیای نا خواسته از طرف خود وارد میشی ( بدون رو در باسی و اغراق که نیس همیشه همین بود حالا من وارد جزئیات نمیشیم چطور اینا )

نوزاده هستی و تلاش میکنی ایمَکلَمَک کنی ( به زبان ترکی ) یا همون خیز زدن تو کف خونه هی زور میزنی و نمیشه زور میزنی ولی موقعه ش میرسه و خودت رو ت میدی که رو شکمت بیفتی و باز برگردی اون زمون اینا سخت بود منم درکتون میکنم همتون :)  این دوره رو گذروندید بعدش سعی می کنید خیز بزنید تو خونه هر زور میزنید دور قدم میزنید هی خسته میشید و برعکس می شید و ادامه  .

بعد یه سال از دیوار کمک میگری تا رو پای خودت راه بری . و بعد همینجوری سنت رو برو جلو  میره و دوست داری همه چی رو کشف کنی . و شروع میشه (من خلاصه من کنم )  دوست داری خوندن نوشتن یاد بگیر حرف بزنی اینا ، هر سال یکی پس از دیگری خواسته ها عوض می شن همین جوری بزرگ میشی ، یه دوره میری دانشگاه و بعدش کار و بعدش نیاز پیدا میکنی به کسی که کنارت باشه و همنجوری چرخه لعنتی ادامه پیدا میکنه و  میمیری و باز  تو تکرار میشی بدون این که بفهمی این زندگی همینه فقط موقعیت های هر کدوم از ما فرق میکنه تو ممکنه الان اونجا باشی و من اینجا . و همچنین زمین در حال چرخش می باشد  و چرخه لعنتی کِی تمام خواهد خدا میداند .

واقعیت های دنیای چند بعدی من :(

پی نوشت : زندگی همینه سخته ولی موقع ش که برسه میتونی .


 

هیسسسس [آروم] حرف نزن .

زود قضاوت نکن خفه شو حرف نزن فقط  او اول تا تِهشو ببین . اینجا از اول همینجوری بوده . هر کی اومد گفت من قرار درست کنم تا اومد رید!!! (تاریخ رو مطالعه کنید) تاریخ لعنتی داره تکرار میشه . به هر کی رسیدیم گفتم بزار اعتماد کنیم . با عمامه اومد گفتید اینا نماینده خدان ، با کت شلوار اومدن گفتیم جنتلمنه با اسب سفید اومد گفتید لوک خوش شانسه بابا ناموسا بکشید بیرون برای همیشه تا کی باید صدام در نیاد . بزار من یه موضوع رو اینجا براتون روشن کنم . تو این لجن زار کسی پاک نیس ، پس نشین اون گوشه خونه و طلب استغفار کن و نگو خدا کی قرار مارو از جهنم خودمون نجات بدی ؟؟؟؟؟ بیا بیرون از حقت دفاع کن تو یه آدمی پس میتونی به اندازه خودت یه درد از خودت رو حل کنی . نشین منتظر کسی نباش باید بلندشی دیگه بسته  . اون زمون صدام حمله کرد  و خواست به حریممون کنه جوانمون رفتن و فدا شدن  . حالا نادونی خودمون داره خفه مون میکنه . بیدارشید دیگه بسته تمومه .

تمدارن هیچ مشکلی ندارند !
همه از دست تمدارن می نالند همه فکر میکنند که تمدارن بی خودند . اما فکر میکنید این تمدارن از کجا آمدند ؟ نه از آسمان افتادند و  نه از سلولهای دنیا دیگه .از پدر و مادر ایرانی زاده شدند از درون  خانواده های ایرانی از خانه های ایرانی ، مدرسه های ایرانی ، مسجد و نماز جمعه ها و از دانشگاهایی ایرانی اومدن و به رای مردم  ایرانی انتخاب شدند . این بهترین کاریه که از دستمون برمی آد مردم کار خودمونه این نتیجه ی سیستمی که خودمون به وجود آوردیم . آشغال وارد میشه از اون طرف خیلی خیلی آشغال تر می آد بیرون .
" اگه یه شهروند خودخواه و نادان هستی نتیجه اش یه رهبر خودخواه و نادانه و تا این عوض نشه هر سری رهبران نادان و خود خواه سر کار میاد . پس شاید شاید و شاید این تمدران نیستن که بیخودند لابد یه چیزه دیگه س آره این خود "مردم" که بیخوده . "
حالا یه چیز خودم اضافه کنم از کثاف بازی لذت ببریم ؟

پی نوشت : نزارید 20 سال نام نسل جاهل و نادون رو برای ما بزنن همنجور که ما به 40 سال پیشی ها میگیم

هی میخوام گوش ندم نمیشه :

در جهانی که ابتذال صدا، هنر ناب چرک لمپن‌هاست
ملتی نشئه پای تلویزیون شاد از لودگی شومن‌هاست
تو صدای بلند فردایی، تو تجسم برای رویایی
تو شجاعی که زنده در میدان حق خود را به نعره می‌خواهی

پی نوشت :

درد ما مردمیست
که قبل از نگاه کردن به خود؛
میخواهند کشورشان را تغییر دهند
مردمی که همه مینالند
ولی خودشان را نمی بینند
درد ما مردم است
آدم هاست
همین خودمان ها.

فریدون فرخزاد

عمق فاجعه تو رسانه ی اسلامی :/


پی نوشت یک » این پست آپدیت خواهد شد 

پی نوشت بعدی » این پست به درد 18+ میخوره چون میدونم همشون دهه هفتادی یا شصتی اینا هستن . 

12سالَم بود فک کنم  اون دوره مربوط به اول یا دوم راهنمایی بود که سال بعدش میشید سوم راهنمایی و بعدش دبیرستان . 

اون موقعه بود به هم دوره ای هام  که مدلشون در حد 20 اینا بود گفتم رشته کامپیوتر آینده خوبی تو دنیا خواهد داشت اصلا گفتم قرار بترن بیاید برید این رشته اگه علاقه دارید بیایید برید ولی خیلی هاشون اون موقعه کامیپوتر هم نداشتن ولی مخ ریاضی خیلی داشتن همشون رو مدیر مدرسه اغفال کرد و فرستاد تجربی ، ریاضی یکیشون درست از آب در نیومد همشون به گآ رفتن .

اپدیت دوم و نهایی . 

 از بچه های اون دوره بچه های که میشناختم جای نتونستن در بیان اکثرن رفتن آزاد یا ول کردن به بازار کار چسبیدن خیلی هاشون هم همچنان درگیر کنکور دادن اینا هستن . حالا از اون موقعه سه سال که من وارد دانشگاه شدم رویا به واقعیت نشست غول فناوری تو دنیا کامپیوتر شد و هر جا که رفتیم برنامه نویس ، آی تی من اینا باب شد و هر روز نیازمند این نوع دسته شغلی زیاد میشه . فک کنم اونی ها که کامپیوتر خوندن بهتر میدونن که الان بازار آیی تی تو دنیا چطوره . خلاصه این چنین شد . 

حالا که دانشگاه داره تمام میشه به این فکر میکنم میکنم که چرا باید ازدرس خوندن تو  دانشگاهای ایران اینا انصراف بدم و بچسبم به تکنولوژی ادامه شو رو تو پست بعدی میگم .

بیانه دوم : تو این دنیا اگه هدفی و کاری که حالتو خوب کرد بهش ادامه بده همین بس . 


عباس کیارستمی ، درباره عشق میگفت : عشق سازنده نیست ، دو ماه اولش سازنده است ، ولی بعدش پوست همه رو می کَند . 

اول تیرماه » زاد روز عباس کیارستمی 

پاییز که میشه . ما بی اختیار میریم اتاق جمشید ، پاییز یهو میاد  ، توی یه روز مثل بهار و بقیه .

دریافت



همین جور که داشتم برگها رو صحیح میکردم دیدم عمده مشکلات این بود که بچه ها دقت کافی به سوال هارو نداشتن تا پاسخ رو صحیح انتخاب کنن ، مشکل بعدی این بود 

این که بیای تعریف خارجی رو به فارسی تعریف کنی اشتباه یه سری چیزها رو نمیشه به فارسی تبدیل کرد یعنی جایگزین نمیتونه داشته باشه من که سوال رو دیدم  پَرهام ریخت چه برسه به اون دانشجوی بدبخت که بیاد بفهمه کاربرد لایه سیشن تو شبکه چیه اونم که بیاد از بین چند گزینه ها که به فارسی ترجمه شدن . خلاصه اینجوری بود . ولی بهترین نوع آموزش اون اموزشی هیست که شما بعد از هر جلسه یه اگزم 20 دقیقه از هر مبحث بگیره و دانشجو هارو مجبور کنن به مطالعه روزمره مبحث . و همچین در طول ترم های جدید مجموعه نمونه سوالات ترم گذشته رو در اختیار بچه ها بزارن . و در پایان ترم از مجموعه اگزم های یه امتحان پایان ترم بگیرین اینجوری کسی دیگه نیاز نیس شب امتحانی باشه همه چیرو بلده فقط کافی یه مرور کنه بره سر جلسه امتحان ولی افسوس که یه همیچن استادا کم هستن خیلی . 

پی نوشت : بیاید تو دانشگاه به بچه ها درس امید و مبارزه با سخته هارو یاد بدیم اینارو خودشون یاد میگرن مسیر همینه . 


تمام فکرم این شد از سلسه رابطه های مغزی ،از تحلیلات روحی دلیل یک بخش بزرگ از افسردگی  این میتونه باشه که استرس و اضطراب زیاد در طولانی مدت باعث افسردگی میشه . دانشگاه جای من نیس ، راستش اونجوری که باید میبود نبود نتونست منو ع کنه . هدف ها دانشگاه با من فرق میکن، اونا ردمپ اموزشی  رو 40 ساله همونی که هس الانم هست . و خیلی چیزهای دیگه که با رو مسیر من فرق داره . 

پی نوشت : این متن دیشب داشت نوشته می شد ولی نمیدونم چه وقت خوابم برد وسط تایپ :|


کارمون با دانشگاه سیتی به پایان رسید . نه خوشحالم نه ناراحت . امشب کمی قدم میزنم و یکم حساب و کتاب میکنم ببینم با خودم چند چندم . 8 ماه دیگه یا خدمت سربازی یا . 

پی نوشت حالم خوبه :)

پی نوشت بعدی : امروز داشتم برگه های دانشجوهای ترم قبل رو صحیح میکردم یه چیز فهمیدم میام

میگم


اومدم اندازه یه خط بنویسیم .  همین و برم  . 

 اگه کاری رو انجام دادی و بعدش حس خوبی بهت دست داد هرگز  ولش نکن  .

پی نوشت :"

پادشاه فصل ها پاییز

دکلمه زیبای نامه خداحافظی گابریل گارسیا مارکز با صدای جاودانه نصرالله مدقالچی

دریافت


نوشتمو هی پاک کردم . 

دل و دماغ نوشتن دیگه از من گذاشته راستش رو بخوای از روزی که فهمیدم دیگه نباید رو دیوار کسی بنویسیم دیگه حس هیچ چیزی رو ندارم تمام وقتم تو خودمم دارم یه مسیر رو میرم تو این مسیر فقط خودمم . دیگه سیگارم نمیکشم بیشتر به خودم فکر میکنم به کارم به آیندم به کار های که قرار انجام بدم . زیاد به حرف آدم ها اهمیت نمیدم ، زیاد حرف نمیزنم ولی عوض همه اینا زیاد راه میرم به خودم انگیزه میدم  به این که  4 سال صبر کنم 25 سالگی تو باید اروپا باشی دارم آماده میشم . 

اسی رو یادتونه ؟ داداشم میگم . اگه یادتون نیس  این رو بخون  

http://sabri.blog.ir/post/118 

کم کم داره 1 سال میشه که رفته . درس خون شده ، با فرهنگ شده ، کلاس میره ، دستش تو جیب خودشه کار پیدا کرده خلاصه کیفور کیفور :))) 

حرف آخر 

 

مسیر تو عوض کن از جامعه ای که گوشش  40 ساله به دروغ شنیدن عادت کرده و هنوز جشش به نیمه پر لیوانه . 

از مردمی فرار کن که شب و روز گریه میکنن و منتظرن امام شون بیاد همه چی رو درست کنه . 

و خط آخر هم برای اونی که این روز ها خبر دارم زیاد حالش خوب نیس . 

بخوای یا نخوای همینه زندگی سخت و دشوار چیزه راحتی تو این دنیا نیس منتظر هیچ کسی نباش تا میتونی یِکه مرد باش برو جلو شده برو جلو زندگی ارزش منتظر کسی بودن رو نداره  . گریه کن ولی محتاج هیچی کی نباش .

" دایی قدر اون چیزی رو که داری داشته باش زندگی مث رنگ و قلم و تو نقاش

هر جور رنگش کنی همون جور میمونه نشه جغد شومی تو بومت بخونه

نشه سفیدیه چشمات یه روز خون بشه نشه صورت قشنگت گلگون بشه

دایی یاد بگیر همه چی رو تجربه کنی ولی تو بعضی راها دیگه برگشتی نیس

به هر دستی که دس دادی دست تو بپا دایی بترس از گرگای آدم نما "                                                                                                                                             

ما رفتیم یه ماه بعد میایم . 

اینم یادم رفت آقای سه نقطه کمپین کوله پشتی مهر رو راه انداخته هر کی هر کمکی حتی کم از پسش بر میاد کمک کنه  :) لبخند خدا باشیم :) 

http://mr3point.blog.ir/1398/05/01/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%87-%D8%B3%D9%88%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D9%85%D9%BE%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%BE%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D9%85%D9%87%D8%B1-%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%85-%D8%A7%D9%84%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D8%B1


مصائب دانشگاه
تصویر بالای یاد آور خیلی چیزهاس . یاد آور اولین روز دانشگاه روز معارفه دانشجوی چیزی که به نظرم چرت ترین روز دانشگاه برای یه بچه دانشگاهی محسوب میشه از این که بچه های ترم بالایی بهت بگن ورود چُس ترم های عزیز به دکه رو خوش آمد میگیم.

لقب های دانشکده فنی حرفه ای  اینا بودن مام میگفتیم میگفتم نَر کرده ، دِکه قم ، دانشگاه سیبلو ها . این دانشکده بیشتر شبیه مدرسه بود تا دانشکده که الان کردنش دانشگاه. 

این دانشکده یاد آور روز های بود که الکی الکی شروع کردیم به سیگار کشیدن از  وینستون لایت تا این اواخر سیگار بهمن . ما از عرش اومدیم به فرش :) اینجا ما دورهمی هامون صبحونه با سیگار بود صبحونمون هم دُنگی بود بیرون از دانشگاه یه پارک بود که همیشه خدا اونجا بساط میکردیم . دوره همی هامون لاکچری بود بربری پنیر  :دی .

این دانشگاه شروع یه سری حس ها بود ( من به این دانشگاه تعلق نداشتم ، یعنی کسایی هم بودن که اومدن و رفتن که رفتن ) همه دوره های زیاد بودن ولی شاید تعداد انگشت شمارشون دیگه تو اون دانشکده باشن شاید ده نفر از چهل نفری که تو دوره ما وارد شدن به اونجا . من جزء کسایی بودم  تعلق به جای ندارم حتی دانشگاه. 

دانشکده یه مدیر گروه داشت که بیشتر میشد بهش گفت شاعر تا مدیرگروه کامپیوتر :)  نکته جالب که ایشون یه شخصیتی بود که دائم در حال سرودن شعر بود نمیدونم ذهنش به کجا وصل بود ولی شعر میگفت و این تازگیا کتابش رو چاپ کرد  تحت عنوان "چون خدا هست مرا از همه طوفان غم نیست " و آن دوره تمام شد برای همیشه دانشگاهای بدون بازگشت .

دیروز پرنده فارغ التحصیلی برای همیشه توی دانشکده فنی حرفه پسران قم بسته شد . و احتمال چند هفته بعد جهت تحویل کارت دانشجویی به دانشگاه احضار پیدا خواهم کرد و تمام . 


خیلی هاتون ممکنه یه سری از این مدل  آدم ها رو دیده باشد یا شاید بعد یه مدت طولانی تجربه کرده باشید که بسته به زمان براتون رخ داده. افرادی که دائم نِق میزنن ، جای باهاش میرید خرید ینی نمیشه که به فروشنده بعد از خارج شدن بهش گیر نده به جنسش به هر چی که بتونه دستش بیاد ، یا مثلا رستوران رفته باشی باش و به هر چیزی که بشه بهش گیر داد گیره بده ، یا نه داخل دوره یا سمیناری شرکت کرده باشی و این بعد از خارج شدن از اون فضا شروع به نِق زدن راجب شخص سخنران کرده باشه . من تو یه همچین شرایطی با یه همچین آدمی های بودم و روز های سختی رو گذروندن من توی یه دوره حس کردم دارم شبیه اون میشم منم داشتم نِق میزنم نا خود آگاه دست خودم نبود منم تو شرایط اون بودم ولی من هر چیزی که حال روحیم رو به مرور بدتر کنه و  بهم بریزه سریع حذفش میکنم این تو کتگوری من نمیتونه باشه برای همین فاصله میگرم .  این آدم ها بدونشون واسه آدم آفته میتونه باشه.  یهوی میبنی افتادی تو گندآبی که نمیتونی بیرون بیای ازش .

از این آدم ها تا میتونید فاصله بگیرید ، آروم ولی حتما.

یکی به حرفی قشنگی زد : آدم باید روحیه ش مثل آب زلال باشه تا از زندگیش لذت ببره . شما تجربه کردید حتما  آدم چقدر آروم هستش وقتی که خودشو قاطعی اینجور مثال نمیکنه . 

 ته نوشت : مثل این آدم ها نباشیم :)


دریافت


زندگی من این شکلی شده یا داره شکل خودشو میگره اونم این که برای ادامه بقا باید قید یه سری چیز هارو بزنی .
بیشتر کار کن ، کمتر آدم ها رو ببین . ( وقتی که داری عذیت میشی بهانه واقعی پیدا کن )
پول به اندازه یا بیشتر داشته باش تا خرج خودت رو داشته باشی . ( به دست کسی نگاه نکن پول داشته باش و محتاج منت کسی نباش )
توو تصمیمات زندگیت بهترین و بدترین اتفاقات زندگیت رو خودت انجام بده تا نیاز نباشه بعدا کسی رو مقصر بدونی . میدونی زندگیت همش مال خودتو پس جوری زندگی کن که توش حسادت نباشه. تو فقط توی . همین
مدل خودتو داشت باش ( کاری با فلان شخصیت نداشته باش نیاز نیس مثل اون بشی . تو میتونی مدل خودتو داشته باشی )

یکی یه جای بهم یه حرفی زد : اگه روزی به یه جای رسیدی موجودت کارتت به اندازی شد که خودت رو میتونی تامین کنی داشتی و پول زحمت خودت بود نه چیزی دیگه. رفتی داخل فروشگاهی دیدی یه چیز شاخی چشتو گرفته درصورتی که لازمش نداری ها ولی میخوایش همین فقط و میخوای بگیریش ولی غرورت بهت اجازه نداد و اومدی بیرون . بدون اون روز مرد شدی .

پی نوشت : قدم های آخر .


سلام خوده 10 ساله ام :| من از 20 سالگی دارم نامه send  میکنم . خوده 10 ساله ام اول از همه با هیچ کسی تو زندگیت تو همون دوران خیلی صمیمی نشوو و این صمیمت رو به عشق و نفرت تبدیل نکن چون به مدت 10 سال باز نمیتونی به همچین روز ها فکر نکنی پس از همون اول ولش کن . هیچ دِینی واسه کسی نداشته باش ، زیاد تو افکار پلید غرق نشو زیاد به چه کنم چه کنم فکر نکن غرق میشی ، برو باشگاه ثبت نام کن ( کیک بوکسینگ یا هر چیزی بتونی انرژی بی نهایتت رو خالی کنی ) از همه مهم تر سایت ها استار رو زیر رو نکن چیزی پیدا نمی کنی 20 سالگیت داره بهت میگه : گشتم نبود نگرد نیس  بازم نابود میشی . از همه واجب تر حتی از نون شب هم  واجب تر زبان انگلیسی هستش برو انگلیسی رو یاد بگیر و این غول بزرگ رو کنار بزار ر برو بزن تو گوشش و یادش بگیر . سر کارم برو پول هات جمع کن اینقدر به خانواده پول اینا نده مطمن باش روزی میزنن سرت و تو نقطعه انفجارت اینه که کسی بیاد یه چیزی رو بزنه سرت و هی تکرار کنه یا این عادت رو ترک کن یا کلا اهمیت نده . 

10 سالگی همینارو داشته باش فعلا . 

چالش از : 

سکوت 

دعوت کننده : 

علیرضا 

پی نوشت : نمیخواستم شرکت کنم ولی دیدم یه سری چیزهارو باید اینجا بنویسم . 

پی نوشت : چی بگم من نمیخوام کسی رو زوری دعوت کنم یه چیزی رو بنویسه ولی دعوت میکنم اگه مایل هستید از

خان(آمارکودر) و 

 بهـ نام


و اما یه عادت بد از من : من همیشه تو هر چی ( همه ی مواردی که هر شخصی تو زندگیش میتونه بهش فکر کن )  همشو میخواستم یکی که دائم فِک میکرد همه چی رو میتونه داشته باشه و هر روز هر روز به این موارد اضافه میشد بهش فکر میکرد تا این که بارها بارها شکست خورد ، شکست شکست شکست وفتی میگم شکست یعنی مرز جنون که چرا من نمیتونم همشو داشته باشم و این بسی برام رنج آور بود .و حال این روز هام زیاد به این سمتی هست که دارم مینویسم  این که دغدغه های فکریم در لحظه به چیزی های بود که واقعا از نظر منطقی نمشه در مدت زمان کوتاه بدست آوردش . این که همزمان چند کارو برای یه مدت زمان کوتاه تلاش کنی به سرنجام برسونی خیلی اشتباه بزرگی هستش و در ادامه می تونه آسیب های جبران ناپذیر وارد کنه و این من به مراتب در روش های که تست کردم به جواب نرسیدم بهش رسیدم وقتی میبیند اینجا مینویسم یعنی من رفتم برگشتم ، دوباره رفتم برگشتم  و یه جای ایست نهایی رو دادم . 

واسه چیزهای که الان الان الان بهتون لازمه اول وقت و برنامه واسش بچنید  و به سرنجام برسونیدش برای مثال  اگه کاره اول کار ، اگه درس اول درس . اگه  تو شرایطی بودی که هر دوش بود بسجنید هر وقت واسشون بزارید .

یه نتیجه خیلی مهم . شاید تو یه مواردی به پست تون خوره هر آدمی که اطرافتون بوده یا هست  (پدر ، مادر ، خواهر ، برادر و هر کسی که تو کتگوری زندگتون با شما در ارتباط بوده )تو کار بهتون گفته که کی قرار نتیجه بگیری  ؟ چرا چیزی معلوم نیس از تلاشی که داری میکنی ؟  این میتونه دو تا تاثیر روتون بزاره ( 1 - اگه حساس باشید و اعتماد به نفس پایین داشته باشید درجا ول میکنید 2 - این قدر به خودتون فشار میارید تلاش میکنید و ان پاس می شید و آخرشم کم کم حس اون از بین میره ولش میکنید ) . و اما چی کار کنیم اینجوری نشیم  . 

خیلی آروم شروع کنید ،  مداومت داشته باشید . 

این دوتا اساسی ترین ها هستن وقتی که آروم شروع کنید ، ذهنتون آروم تلاش میکنه ، طبیعی میره جلو و خودش با رشد و پیشرفتتون سرعتش تنظیم میشه . 


من اینجام تو خونمون توی راه پله رو به روی یه لپ تاپم براتون تایپ میکنم . این جا همون جای که حس نوشتن پیدا میکنم به زودی از قطعه های کوچیک خونه و شهرم براتون عکس خواهم گرفت و راجب خیلی چیزها خواهم نوشت این روز ها حس میکنم دارم یه نفس درست درمون می کشم . 

میز

یه لپ تاپ ، هارد اکسترنال  همین

پی نوشت اول : این جا خیلی بهم ریختس راستش نمیدونم من باید جمع کنم یا مامان :| فردا یه کارش میکنم .

پی نوشت دوم : اون کسیه ها برنج " سبز بهار " تو تصویر بالا می بینید جز اموال من محسوب نمیشه . :)

تصویر چرا تاریکه ؟ حجم بهم ریختگی اینجا خیلی زیاددد :دی


1 . یه هفته س بعد از دیدن سریال

13 دلیل برای این که . به یه سری حالت های روحی ریسیدم که بگی نگی زندگیم شبیه اون بچه هاس ولی یکم بالا پایین داره و توی این چند هفته دارم به انواع اقسام خودکشی فکر میکنم. این که چطور بدون درد بمیری از دار، قرص برنج ، بگیر تا آخر رسیدم به شات گان که در سریع ترین حالت ممکن به لقاع الله وصلت میکنه . دیونه نشدم ها به مدل های خودکشی داشتم فقط فکر میکردم . :))) :دی 

2 . با  دوستم رضا داشتیم راجب شرایط عقلی در مورد تصمیمات زندگی صحبت میکردیم اون میگفت من با واقعا و شرایطی که هست میرم جلو . رضا یه همچین مدلی به من توضیح دادن که میتونید تو تصویر زیر ببنید . رضا به این روش میگه فلش کارت پشته دار . (پشته اشاره به درس سیستم عامل که بود بچه های کامپیوتر یادشون هست )

هدف

رضا میگه من طبق شرایطی که دارم تصمیم میگرفتم پشت همه ی این عنوان های که اون داشت میگفت خودش بحث های عمیق تر داره ولی منطقی میرفت چلو  . خب من از نظم ذهنی ش خوشم اومد . قشنگ اومد شرایط و زمان و نیاز و الویت رو کنار هم چید و توضیح داد اینجوری بود برام . 

رضا از من کوچیک تره یکم شاید چند روز . رضا سربازی شو تموم کرده ، رضا نامزد کرده ، رضا تو یه کارخونه کار میکنه و توی چند ماه تونست مسئول فنی اون شرکت بشه . رضا تونسته با شرایط کنار بیاد ، رضا تو یه خانواده متوسط رو په پایین بزرگ شده ، رضا میگه من هم آرزو داشتم میتونستم برم فوتبال رو ادامه بدم و الان تو یه تیم درست حسابی بازی کنم ولی خوب نشد به دلیل شرایط مالی و اینا و یه تصمیم ها دیگه گرفت حالا هم ناراحت نیس میگه که رضا من همین الانم از زندگیم راضی ام و دوست دارم کنار عزیزانم از زندگی لذت ببرم . 

و اما من : من به شدت از روشی که رضا داره استفاده میکنه خوشم اومده میخوام این مدلی برم جلو ببینم جواب میگریم یا نه .  برای اساس شرایطی که بالا نوشتم دارم روشون فکر میکنم و امکان داره چیزی اضافه یا حذف بشه یا هر کدوم ریشش دراز تر و کلف تر بشه.

بابا و اعضای فامیل میگن برای کارشناسی اقدام کن و کارشناسی رو بگیرنرو خدمت  -- من  : پول ندارم  : -- | یعنی پول ندارم دارم فعلا بدهی هامو میدم و دوست ندارم از بابام پول بگیریم  از هیچ کس . بعدش اگه بخوام چنین کاری بکنم هرگز واسه دولتی اقدام نمیکنم و میرم دانشگاه آزاد که کنارش سر کار برم

. یعنی شرایط های موجود رو دارم کنارش میچینم - میدونید عذب آورش چیه این که دوباره قرار برم یه سری نفهم رو ببینم ولی بچه های که رفتن آزاد میگن بیای آزاد تفاوت یه دانشگاه دولتی رو میفهمی . 

 شرایط زندگی منم همین مدلی هستش . یعنی باید کار کنم پول جمع کنم بعد برم دانشگاه یا حداقل یه مقدار داشته باشیم و بقیش رو کنار درس برم سر کار  . نمیخوام خانواده مون جوری باشه که مادر خرج باشه یعنی هست ها ولی من دیگه نیمخوام حتی یه هزار تومانی بابام بهم کرایه ماشین بده . یعنی در این حد . 

و اما سربازی یعنی یه چیزه شبیه شتر که فقط مخصوص پسراس ها یا جلو درتون میشنه یا تو خیابان ببینتت دنبالت میفته . طبق اطلاعات بدست اومده سربازی ها جدید  24 ماه باید فیکس خدمت کنن . سه ماه اضافه تر ( حالا میدونی چی رو دارم میسنجم این که کارشناسی رو بخونم بعدش یه امریه جور کنم برم جای به جای این که برم رو برجک شبش بزنم . ) 

این که حالا بیام کنار فکرام بتونم این فلش کارت ها رو جابجا کنم  . یعنی اگه رد دادم به هر دلیلی برم خدمت یا نه کنار کار درس بخونم و برعکس.

مورد آخر 3. این روز ها بیشتر از یه دوست و رفیق یا دوست دختر نیاز به مربی انگیزشی نیاز دارم که بیاد بهم انرژی بده . میدونید چیه وضعیت روحی الانم شبیه یه ورزش کاره که کم کم داره مشت خوردنش ها شروع میشه صورتش زخمی میشه ، چشم هاش کبود داره میشه . یه مربی میخوام بیاد بگه پاشووو پسر این ست همه چی رو مشخص میکنه پاشو برو به خودت ثابت کن تو میتونی پاشو برو ضرب فنی ش کن و تمومش کن و چیزی بشوو که داری براش میجنگی

پی نوشت : ویرایش نشده شاید اشتباه داشته باشه :)) منو ببخشید ولی الان چشم داره بسته میشه . بمونه برای فردا :)))



پاییز همونجور که از اسمش معلومه یوهو میاد.  فصلی که میشه بهش لقب های مثل فصل طلایی ها ، فصل خش خش برگ ها فصل رفتن ها و نیومدن ها  و خیلی چیزهارو میشه بهش گفت با این که فصل پاییز میتونه فصل دلگیری برای خیلی از ما باشه ولی یه فصل پر از احساسه حداقل برای برای من . پاییز یاد آور خیلی چیزهاس برام . یاد رفتن ها خیلی از آدم ها . یاد ممد خدابیامرز ، یاد پدر بزرگ خدایا بیارمرز ، یاد رفتن اسی از ایران ، یاد دوست دختر ها که اولش به امید موندن اومدن و ولی با پاییز نرسیده رفتن ، یاد خیلی از بلاگر ها که دیگه نیستن یا اگه هستن یه وبلاگی ازشون مونده که آخرین بازدیدشون خیلی وقتی ها پیش بوده . شما نمیدونید وقتی که خبر رفتن یکی از شما می شنوم چه حسرتی تو دلم میشنهُ پیش خودم میگم : یعنی میشه دوباره برگردی بنویسی . 

اصلا شما های که میرید اصلا چرا اومدید که برید ؟ یا اگه میرد چرا راه اتباطی نمیزارد که آدم حداقل از حالتون جویا بشه . 

خیلی هامون خیلی خیلی بی رحمیم  وقتی میرم که بریم بریم بی هویت و بی نشون . 

پی نوشت : تو این فصل بنا به تجربه هر سال م در این وقت از شب های پاییز بهتون پیشنهاد میکنم بستنی شیر شکلاتی بگیرد و نوش جان کنید ببنید چه لذتی داره .

من هر چند شب به جای یدونه دوتا میخورم لذت میبرم . ( گفتم شما هم محروم نشید از این لذت ) :دی 


آهنگ احساسی از  Leonard Cohen از آلبوم Various Positions به حضورتون تقدیم میکنم . 

دانلود
حجم: 1.41 مگابایت


پادشاه فصل ها اومد . 

 تو فصل پاییز چند تا چیز میچسبه اولیش با من بقشم با یاری شما .

1- قدم زدن تو هوای که رو به خنکی هستش.

2 - مصرف دخانیات حین قدم زدن در این هوای خنک :))

پی نوشت : سربازمون تنها 24 ساعت تا پایان خدمت سربازیش مونده و بالاخره تموم شد . یادش بخیر این پست  

http://sabri.blog.ir/post/56


 اتفاقی رفتم پایین برای خودم یه لیوان چای ریختمُ نشستم زمین با نعلبکی چای رو بخورم . حین خوردن چای سوکت عجیبی خونه رو فرا گرفته بود صدای کولر هم بود ها ولی من برای چند دقیقه صدای که هیچکس نمی شنید رو داخلش قرار گرفتم با حس شنوایم داشتم دریافتش  میکردم  نمیدونم شاید یکی از بیرون این صدا رو پخش میکرد ولی بعید میدونم کسی این مدل آهنگ ها رو جز من تو محلمون گوش کنه . یه موزیک بی کلام با بطن ملایم لالالا لایی لالالا لایی تهش صدای یه زن همین لالالا لایی رو میگفت (صداش یه جوری بود انگار همون صدایی ناخواسته که گاهی وقتا دوستش داری دوباره بشنویش ) . بعدش که سرم رو ت میدادم صدا قطع میشد ولی وقتی سرم تو اون مدار که صدا داشت پخش میشد قرار میدادم باز میشنیدم. تو اون لحظه تمرکزم به صدا بود یه دفعه بابام گفت کجای پسر به چی فکر میکنی که صدا برای همیشه قطع شد . 

نکته اول : این صدای دلنشنین رو جای تا حالا نشنیده بودم . 


 [اما با این حال هیچ چیز آن طور که گفتی پیش نخواهد رفت .  ]

من با تمام توانای که در وجودم هست می نویسم و قلم تا جای که بتواند خواهم نوشت .

- فارغ از تمام اتفاقات این چند سال .

فاصله من  از20 سالگی تا 27 سالگی چندیدن سال بیشتر نیست .

27 سالگی میتونه سالی باشه من مسافر جای دور باشم یه جای شبیه آلمان یا کانادا یا یه جای خیلی دور .

27 سالگی میتونه سالی باشه که من دانشجوی فارغ التحصیلی ارشد رشته مهندسی از یه دانشگاه سطح بالا باشم .

27 سالگی میتونه سالی باشه که من شغلی دارم که میتونم باهاش زندگی کنم میتونم باهاش زندگی کردن رو به بقیه یاد بدم .

27 سالگی میتونه یه انفجار یا یه پرتاپِ بدون بازگشت باشه ، 27 سالگی رویا میتونه باشه که فقط من الان میتونم برای خودم ببینمش .

-       فارغ از تمام اتفاقاتی که در 27 سالگی اتفاق خواهد افتاد .

شروع خیلی آهسته خواهد بود جوری که نشه از تغییرات چیزی به چشم دید

20 سالگی تا 21 بُعد از اتفاقاتی که برام افتاد از احوالات روحی به هم پیچیده ، از بد بیاری ها زندگی ، از آدم های که  تقدیرشان رفتن ها پیآ پی بود و رسیدن به انزوای درونی از آدم های بیرونی رسیدن میشه گفت یه جور گوشه گیره از آدم ها در نیمه اول سال و کمه اون اور تر و اما شروعِ یه چیز ساده ولی در ادامه

 21 سالگی تا 22 : مسیر خیلی آهسته طی میشد و مشقت و تلاش آهسته شروع میشد از نَمه نَمه خسته شدن ها ، نَمه نَمه دوباره بلند شدن ادامه دادن ها  ، از دوباره تلاش کردن و عرق ریختن ها . پیشرفت هرچند برام کم بود ولی میتونستم هنوز ایمان داشته باشم که تو مسیر بودم .

 

22 سالگی تا 23 سالگی شروع شدن قسمت های کوچک ولی سخت هرچند تجربه بهم ثابت کرده بودم که میتونم از این ها هم گذر کنم در مقطع لیسانس رشته مهندسی رو به پایان رساندم و اما باز در دو راه سربازی و ارشد یک انتخاب بیشتر نداشت از سری انتخاب های خود سربازی به وسیله امریه رو انتخاب کردم و در یکی از این شهرها شروع به خدمت و یه کار نیمه وقت برای خودم جور کردم که کمی مانی یا پول بتونم برای ارشدم سیو کرده باشم . هم سربازی هم کارم دست های از غیب بودن که در آینده بهشون پی خواهم برد .

23 سالگی تا 24 سالگی به احتمال نصف خدمت رو رفتم و همچین پول به مقدار کافی سیو کردم . حالا باید برای ارشد اماده شم و دنبال خرید کتاب و منابع آموزشی و سایر چیزهای که قرار بود هوش و امنیت رو با هم بخونم و اما نشستم خوندم  خوندم و اینجا بود که تازه داشت فصل اول اون چیزها که قرار بود روشن بشه روشن شد . کم کم به آخر های خدمت رسیدم و تا خدمت تموم بشه چند ماه برای کنکور ارشد مونده بود و خدمت  بلاخره تموم شد . 

و من پس از یه سال و اندی تلاش و خوندن مداوم بلاخره آزمون ارشد رو دادم و منتظر جواب موندم و به همونی که میخواستم رسیدم . قبولی در دانشگاه ---- تهران و اما پس از سال ها تلاش بلاخره شدددد و رفتیم تهران .

24 سالگی تا 25 و 26 اینجا میتونه بخش آخر باشه . برای یه دانشجو ارشد تو اون دوران چی میتونه مهم باشه ( پایان نامه ، ثبت مقالات علمی و. ) ارشد دیر یا زود قرار بود تموم بشه و من دارم به 27 سالگی نزدیک میشم و این حس عجبِ 27 سالگی نمی دونم چیه که قرار بهم اتفاق بیفته حسابی تو دلم غوغا کرده تا این که .

 

پی نوشت 1 : هر کدوم از بخش ها بالا ساختار ذهنی خود نویسنده بود

پی نوشت 2 : هر کدام از این بخش ها فقط پرده از اتفاقات بود و سختی ها پشت پرده موندن هنوز

پی نوشت 3 : برای 27 سالگی ثبت شود . 

پی نوشت 4 : این پست میتونه چالشی برای شما باشه که شما هم بنویسید راجب چند سال بعدتون اگه کسی نوشت اینجا بهم بگه .  :)

 

 


چند وقت پیش تو خیابون پیداش کردم ، داشتم قدم زنون می اومدم خونه ، اصلا به فکر این نبودم که یکی رو پیدا کنم تو لحظه بهش آب ، دون بدم سر اون درست تو همون روز که قرار بود تا فردا از بین بره برش داشتم آوردم تو خونه گذاشتمش تو شیشه پر از آب .تو راه اومدن به خونه به این فکر میکردم که میخوام اینو بزرگش کنم هر جور که هست .  .همون روزم باهاش صحبت کردم که اگه تو بمونی من با تمام وجود بهت میرسم  هر چی از دستم بیاد واسه رشد کردنت پات میریزم . اولین روز ریشه نداشت ، در حال پژمرده شدن بود ولی ناگهان جون گرفت و شروع کرد به ریشه دادن و حالا هم بزرگ داره میشه . و من همچین خوشحالم از بدونش این بالا  :))) :دی کم کم دارم به پرورش گل و گیاه رو می آورم . 

هرچند اسمش رو نمیدونم ! ولی اسم رو میزارم " گلی گلی "

نتیجه ش به ترتیب تو عکس زیره . 

عکس گلی گلی 


من چند سال پیش یه تصادف کوچیک داشتم . یک دوچرخه ابو قراضه که از عموم به من رسیده بود مدل 26 ، بدون ترمز که من هم همچنان تلاشی برای تعمیرش نداشتم فقط سرعت برام مهم بود همین . چند باری هم باهاش زمین خوردم . آخرین دوچرخه سواریم با اون ابو قراضه به اون روز تصادفم برمیگرده .

خورشید غروب کرده بود هوا تاریک شده بود ، نمیدونم چرا با دوچرخه انتهای کوچه بودم که یه دفعه رفیقم از کوچه روبره ای من صدا کرد: رضا بیا اینجا کارت دارم بدو 

منم تند سوار دوچرخه شدم با  نسنجیدناین که امکان داره خیابون  وسیله نقلیه وجود داشته باشه با سرعت رفتم که فقط ببینم رفقیم چی میگه . خیابان دو باند داشت باند رفت <> برگشت . با سرعت وارد خیابان شدم که تو همون باند  ماشین پیکانی با سرعت نزدیک من میشد و دستش روی بوق که اگه میخورد الان اینجا نبودم باند اول رو به سلامت رد کردم اما باند دو بهم رحم نکرد موتور ی با سرعت تمام به چرخ جلوی دوچرخه زد . من فقط زمین خوردم ولی راننده موتور شاخ به شاخ کرده بود رفته بود زیر سه چرخه ای که اونم از روبرو می اومد .  من تو اون لحظه فقط دنبال چرخ جلوی دوچرخم بود :/  تو همون لحظات دو برم پر از آدم شد چی شده ؟ پا نشو جایت شکسته ! منم مثل عقب مونده ها دنبال چرخ دوچرخم میگشتم گریه میکردم :/ :))) :دی (میزان استرس بالا در اون لحظه)

 بچه محل ها پیدا شدن مثل مور ملخ رضا چی شده ؟! سریع دوچرخه رو جمع کردن منو از محیط کشیدن بیرون و گفتیم بریم به من چیزه نشده د فرار . من اومدم خونه کسی نفهمید ولی خوب فروختنم . من میخواستم کسی نفهمه ولی خوب فهمیدن . کسی تو اون تصادف در نگذشت همه خوشبختانه زنده موندن . 

پی نوشت : همون که بهم گفت بیا اینور خیابون موقعی که نعش زمین بودم اومد بالا سرم بهم گفت رضا من صدات نکردم به کسی چیزی نگوو . 

پی نوشت : همه چی از اینجا شروع شد . 

پی نوشت : اورژانش دنبال من بود که از صحنه متواری شده بودم ،جلو درمون اومد ولی من نرفتم گفتم چیزیم نیس حتی نذاشتم نگام کنن . ولی ولکن نبودن .

پی نوشت :  واسه کسی که لکنت و استرس بخش بزرگ زندگیشه اینجور چیزهای مثل یه گذرگاه مرگه

ادامه دارد 

باعث و بانی هاش  در همین جا نوشته میشه .


بخشی از چیزهای که باید درباره ی عشق میفهمیدم امروز من بعد از دیدن 500 Days of Summer یه جوری از لحاظ تفکارات قبلیم کاملم کرد  ولی هنوز خامه این بود . 

وقتی که یک فرد وارد رابطه با یک جنس مخالف میشه اویل رابطه به عنوان دوست هستن  میگن میخندن و حرف میزنن ، رفته رفته این رابطه عمیق تر میشه و ممکنه به هم آغوشی هم کشیده بشه  و در این همین رابطه که در جریان هستن یه سری تفکرات شکل میگره . تفکراتی که ساخته ذهن هر کدوم از ما میشه و تواقعاتی که ممکنه توی بستر زمان نسبت به هم داشته باشیم ( از نوع برخورد گرفته تا به نظرت این همونی بوده که من میخواستم ). رابطه دوستی آیا تو چهارچوب دوستی مونده یا فراتر رفته ؟ آیا میشه این رابطه دوستی رو به عشق تبدیل کرد . تهش قرار که چی بشه یه سری تفکرات شکل گرفته میشه و در هم در آمیخته میشه میشه تفکر من نسب به جنس مخالف و برای اون هم همچینین . این که یکی تو این رابطه کی از طرفین بخواد این رابطه رو به تشکل دادن به زندگی دو نفره تشکل میده ولی دیگری نمیخواد و رفته رفته این موضوع رابطه ممکنه به تموم شدن بکشه و در آخر به احتمال  زیاد ممکنه به همین هم ختم بشه  و این جاس که یه دنیا خاطره از فرد قبلی قرار تو رومرگی نشخواری ذهنی تو ذهن طرفین شکل بگیره که چرا اینجوری تموم شد؟ و باز نشخوار نشخوار . 

و اما توی فیلم . ممکنه هر رابطه  که ما واردش میشم به  سرانجامش که بهش گفت تشکیل خانواده گفت . " نشه " خیلی ساده . 

و دیگه دلیلی نمیشه ما چرا نرسیدم ، پس لایق مُردن افسردگی هستیم . هر جای ممکنه رابطه تموم بشه این برمیگرده به طرفین رابطه . 

طرف ممکنه تو این رابطه یه روز از خواب بلندشه بگه من دیگه نمیخوام باهات باشم البته آروم آروم . و یه روز ممکنه بزنه زیر تمام قول هاش و حرف های زده باشه . ( یه جوری حس بلاتکلیفی از چیز که حتی خودشون هم نمی دونن چی کار میکنن ) و بعد ممکنه یه کاری دیگه کنن برن اصلا ازدواج کنن ولی چیزی که هست هیچ چیزه نمیتونه معجزه باشه که من باید به این میرسیدم پس نرسیدم دیگه تمومه همه چی .

بعدن ممکنه همین پروسه دوست شدن اتفاق بیفته و دوباره کسب یه سری تجربه ها و قاطی کردن تجربه های قبلی و بدست اوردن یه تجربه ها دیگه وتهش یا به تشکل خانواده یا به دوستی یه تموم شدن برسه . همین  

 


من چند سال پیش یه تصادف کوچیک داشتم . یک دوچرخه ابو قراضه که از عموم به من رسیده بود مدل 26 ، بدون ترمز که من هم همچنان تلاشی برای تعمیرش نداشتم فقط سرعت برام مهم بود همین . چند باری هم باهاش زمین خوردم . آخرین دوچرخه سواریم با اون ابو قراضه به اون روز تصادفم برمیگرده .

خورشید غروب کرده بود هوا تاریک شده بود ، نمیدونم چرا با دوچرخه انتهای کوچه بودم که یه دفعه رفیقم از کوچه روبره ای من صدا کرد: رضا بیا اینجا کارت دارم بدو 

منم تند سوار دوچرخه شدم با  نسنجیدناین که امکان داره خیابون  وسیله نقلیه وجود داشته باشه با سرعت رفتم که فقط ببینم رفقیم چی میگه . خیابان دو باند داشت باند رفت <> برگشت . با سرعت وارد خیابان شدم که تو همون باند  ماشین پیکانی با سرعت نزدیک من میشد و دستش روی بوق که اگه میخورد الان اینجا نبودم باند اول رو به سلامت رد کردم اما باند دو بهم رحم نکرد موتور ی با سرعت تمام به چرخ جلوی دوچرخه زد . من فقط زمین خوردم ولی راننده موتور شاخ به شاخ کرده بود رفته بود زیر سه چرخه ای که اونم از روبرو می اومد .  من تو اون لحظه فقط دنبال چرخ جلوی دوچرخم بود :/  تو همون لحظات دو برم پر از آدم شد چی شده ؟ پا نشو جایت شکسته ! منم مثل عقب مونده ها دنبال چرخ دوچرخم میگشتم گریه میکردم :/ :))) :دی (میزان استرس بالا در اون لحظه)

 بچه محل ها پیدا شدن مثل مور ملخ رضا چی شده ؟! سریع دوچرخه رو جمع کردن منو از محیط کشیدن بیرون و گفتیم بریم به من چیزه نشده د فرار . من اومدم خونه کسی نفهمید ولی خوب فروختنم . من میخواستم کسی نفهمه ولی خوب فهمیدن . کسی تو اون تصادف در نگذشت همه خوشبختانه زنده موندن . 

پی نوشت : همون که بهم گفت بیا اینور خیابون موقعی که نعش زمین بودم اومد بالا سرم بهم گفت رضا من صدات نکردم به کسی چیزی نگوو . 

پی نوشت : همه چی از اینجا شروع شد . 

پی نوشت : اورژانش دنبال من بود که از صحنه متواری شده بودم ،جلو درمون اومد ولی من نرفتم گفتم چیزیم نیس حتی نذاشتم نگام کنن . ولی ولکن نبودن .

پی نوشت :  واسه کسی که لکنت و استرس بخش بزرگ زندگیشه اینجور چیزهای مثل یه گذرگاه مرگه

ادامه دارد 

باعث و بانی هاش  در همین جا نوشته میشه . قسمت دوم 

خوب ادامه داستان از بعد تصادف من اتفاق میفته سر این تصادفی که رخ میده خانواده با یه دید دیگه ای به من نگاه میکنه .  منی که بعد از اون رضا سابق نشدم ، کسی که دیگه مثل همیشه سوار دوچرخه نشد ، کسی که بین ترس هاش و اتفاقات زندگیش هر روز غرق میشد و این سر افگندگی باعث شد روز به روز از خیلی چیز های بترسم از خیلی چیزا  . من میترسیدم حرف بزنم چون لکنت داشتم ، من میخواستم بازم سوار دوچرخه بشم چون میترسیدم خانواده  همیشه سر تصمیم هام یاد آوره اون اتفاق بودن و خیلی چیزهای دیگه . میدونید چیه ترس زیادم میتونه مخرب باشه . بعدها که خواستم ماشین روندن یاد بگیریم ولی بعد از چند بار خاموش کردن بییخیال شدم چون همیشه خانواده به جای تشویق یاد آور  خاطرات بد بودن (نگرش بد نسبت به اتفاقی که میتونست واسه همه تبدیل به تجربه بشه نه یاد آور چیزها بد )  . همه بچه های محل ماشین روندن یاد گرفتن  و همه گواهینامه گرفتن جز من .

ترس زیاد نذاشت من حرف بزنم و دیر یا زود قرار بود به سمتی کشیده بشم که بهش میگم آرمش دهنده کوتاه مدت استرس هام ( تبدیل شدن به یه آدم معتاد که گذر زمان فقط میتونست اینو بهم بفهمونه و ثابت کنه حالا فرق نمی کرد که چی مصرف میکنی یا چه کار میکنی) من ته داستان خودم هستم به عنوان نقش اول کسی که از ترس هاش میترسید و هیچ کاری نکرد . هیچ موقعه نتونست بره سمت ترس هاش . هیچ موقعه به خاطر ترس نتونست بفهمه چی رو دوست داره  بره سمت همون ، ترس ازش یه آدم دیگه ی ساخت ، ترس منو به مسیری که کشید نباید کشیده می شد . این اعتراف من هستش 

حالا اینجام و اومدم یه حرفی رو بگم ( تلاش میکنم تایپش کنم ولی باز میترسم ) 

- همه چی انوره ترسه 

- همه چی انوره ترسه 

- همه چی انوره ترسه 

- همه چی انوره ترسه 

- همه چی انوره ترسه 

- همه چی انوره ترسه 

- همه چی انوره ترسه 

- همه چی انوره ترسه 

- همه چی انوره ترسه

.

.

قرار خودمو نجات بدم همین! میدونم سخته ولی باز پا میشم دوباره . میرم سمت ترس هام همه چی انوره ترسه مهم نیس درست باشه یا  اشتباه  من میخوام برم سمت ترس هام .

.

.

.

هر موقعه که قرار بترسم دستم رو میبرم سمت قلبم بهش میگم همه چی اونور ترسه .


من اصلا قرار نبود بنویسم این اواخر دیگه کم کم یه سری برنامه برای وبلاگ داشتم گفتم بیام همشون رو بریزم اینجا بعدش برم . 

تصویر زیر رو چند رو پیش تو یه کانال دیدم دلم نیومد چیزی ازش ننویسم چون همین عکس رو من چند سال پیش تو خیلی جا ها دیدم.

امید

این همونی زنی بود که چند سال پیش عکسش رو دیدم که داشت به این بچه کوچولو آب میداد فقط همین تصویر تو ذهنم ازش مونده بود . من نمیدونستم این خانوم انقدر مرام داشته که همون بچه که اون روز عکسش پیشش بخش شد قرار به سرپرستی قبول کنه و بهش برسه تا بشه تصویر سمت راستی . میدونی یه وقتی ها من از همه چی کُفری میشم به نقطه انفجار میرسم  به خودم که یه وقتای میگم دیگه امید نیس . دیگه جای نمیشه یه همچین فرشته های رو پیدا کرد . از وقتی که این عکس رو دیدم هی هر روز بهش نگاه میکنم که یادم نره . هنوز امید هست ، هنوز خدا هست ، هنوز میشه ساخت . میدونی چیه سخته ولی شدنیه . کی فکر میکردم اون بچه قرار بود زنده بمونه با اون وضعش . کی فکر میکرد حالا  انقدر بزرگ شده . حالا داره درس میخونه . 

لذت بخش تر از این تصویر مگه میشه .

حالا میشه راحت زندگی کرد  :) 

 


امید چیزه خوبیه شاید بهترین چیزه و چیزهای خوب هیچ وقت از بین نمیرن ! 


اگه دانشجوی نرم افزار هستید ، دنبال منابع آموزشی هستید که برای ارشد و دکترا آماده بشید ( چیزهای خوب و تخصصی )
این سایت ها رو میتونید برید ببنید و منابع که نیازتون رو پیدا کنید .
1 - 

استاد یوسفی
2 - 

استاد خلیلی فر (بابان)
3 - 

انجمن مانشت 


معرفی لینک های خوب با محوریت موضوعات که شاید به دردتون بخوره هم جنبه آموزشی و هم جنبه دونستی راجب مسائل . امیدوارم خوشتون بیاد

معرفی های رو با تگ #لینک میتونید پیدا کنید »

 هر روز یدونه شما هم میتونید زیر هر پست منابع خوبتون رو معرفی کنید :) 


رفتن به دانشگاه که یه روزی دانشجوی اونجا بودم برام یه حس غریبونه رو داره ، دیدن رفیق های که ترم سه کارشناسی هستن چقدر دلچسب بود اونا دقیقا همون آدمی های بدون که تو کاردانی باهاشون بودم 1 ساعت با هم گفتگوی مثلا علمی راحب هوش مصنوعی و بازی های کامپیوتری کردیم و اخر سر هم به رسم همیشکی یه عکس یادگاری از هم گرفتیم و خداحافظی کردم و رفتم سراغ ته مانده امضاهای که باید از کسایی دیگه میگرفتم . همه چی تموم شد درست لحظه ای که کارت دانشجویم برای همیشه پانچ خورد میان کارت های باطله دانشگاه ثبت شد . احتمال دفعات آخری هستش که من پیش بچه های دانشگاه میرم و حکایت دوست و رفقات با بچه ها احتمال تو همون دانشگاه برای همیشه دفن بشه . شاید فقط از من یه خاطره بمونه اونم پیش کارکنان امور مالی دانشگاه که براشون یه نرم افزار در حد چپ چک حقوق اساتید و  کارکنان دانشگاه طراحی کردم دادم بهشون . روزهای خوبی و بد تو اون دانشگاه تجربه شد ولی هر چی بود گذشت و هر چیزی هم که هست از اینجا به بعدِ . 


اگه دنبال رشد فردی هستین میتونن از

متمم  ( میاد راجب خیلی چیزهای بهتون یه سری چیزها یاد میده مطمنم بعد از یه مدت تغییرات رو تو خودتون حس میکنید استفاده کنید )

خانه توانگری  ( دکتر شیری میاد راجب افزایش مهارت فردی و روانشناسی و . صحبت میکنه که گوش دادنشون خالی از لطف نیس )


#لینک


اگه میخواید جنبه آموزشی از مسائل کامپیوتری اینا به شکل self study برید جلو سایت زیر میتونن خوب باشن .

کوئرا (بچه شریف داخلش دوره آموزشی ، چالش و خیلی چیزهای باحال برگزار میکنن )

مکتب خونه ( ارائه کلاس درس های دانشگاهی مروبوط به رشته های مهندسی هستش که توی دانشگاه های تهران و سایر شهر برگزار میشه داخلش قرار میگره و همچین یه سری دوره های دیگه برای بازار کار )

کافه تدریس  ( اینجا همه چی از رشته های مهندسی ( نرم افزار ، برق ، معمار ، عمران ، شیمی ، صنایع و. ) پیدا کنید هر چند دوره هاشون یکم گرون هستش )

#لینک


بابا میگه : گُر اینترنتین باغلیب لَه گور نه طز یاتلار 

من اصلا به هیچ ورم نیس که نت بستن چون خودم واسه همچین روز های آماده کردم . حتی واسه خیلی بدتر از این مثلا اون دی ماه لعنتی که قرار  سر برسه . هر چی که فک میکنم عقلم جای بند نمیده یه سری آدم بدون هویت دارن واسمون تصمیم میگرین . دیدی یه وقتی یه سری آدم ها هستن یه دفعی تصمیم میگیرن یه حرکت فوق انقلابی بزنن بدون هیچ بررسی . بعدش فقط گند میزنن . من نه  چپی هستم و نه راستی . من فقط چند سالی هستش که حوصله خودمو و بقیه رو ندارم . 

میدونی فقط خسته ام همین .

بیر : من فقط میخوام  به خودم ثابت کنم حوصله نداشته ام رو قبول کنم ، اونای که میخواستم نشدن و رفتن رو قبول کنم  . میخوام به خودم ثابت کنم هیچ چیز قرار نیس به خاطر من تغییر کنه منم سعی نکنم تغییرشون بدم . همه اونی هستن که میشن  ، میشه ساخت ولی نمیشه برگشت . 

ایکی :  .


چطوری میشه با یه ف گفتن تا فرحزاد رفت .

میشه به عنوان یه ترفند اونم از نگاه مهندسی اجتماعی  نگاهش کرد . البته این شاید خیلی هاتون بلد باشید ولی بلاخره گفتنش خالی از لطف نیس .

چطور میشه کسی رو که سعی میکنه ناشناس بمونه یا اصلا میخوای پیداش کنی طوری که خودش هم ندونه . 

بهتره پستم رو با سوال بپرسم  

 شما شامل مواردی که گفته میشه ببنید هستید یا نه ؟

پی نوشت : این ترفند همیشه پاسخگو نیس ولی شدنی هستش. 

داخل پرانتز (  از اون جای که ذهن انسان دنبال ساده کرده همه چیز هستش اکثر مردم سعی میکنن تو دنیای اینترنت همه چیزشون یونیک باش از  آدرس ایمیل گرفته تا سایت و های جای که بشه آیدی نیاز باشه ) 

آدس ایمیلتون تو فضای مجازی یا بلاگ یا جای دیگه قابل دید عموم هستش ؟ 

مثلا  mohajer25@gmail.com یا هر آدرس ایمیلی که دم دستتون هست . 

چطور میشه اطلاعاتی راجب این اکانت پیدا کرد . 

اول : کافیه آیدی ایمیل  یا خود ایمیل رو برداشته تو گوگل اعظم سرچ کرده . 

گوگل میگرده و هر جای که با این آدرس پست یا هر کاری که کرده باشه نمایش میده . این اطلاعات اولیه راجب اون ایمیل دستت میاد . 

دوم : اگه تو شبکه های اجتماعی بگردی ممکنه همین شخص با همین آیدی اون اکانت رو ثبت کرده البته شاید عددش بالا پایین باشه  که غریب به یقین هم اکثرا به دلیل داخل پرانتز که گفتم)   همین هستش  .  از تو تلگرام ، لینکدین ، اسکایپ و. میشه لیست از آدم رو به سادگی پیدا کرد . 

سوم : اگه با راه های بالا نشد پیداش کنی یقینا کمی سختر میشه ولی باز میشه پیدا کرد . میتونید علاقه هاشون رو دنبال کنی ، چه سایت رو بیشتر میگردن ، چه مقاله ها پرزنت کردن ، دانشگاهی که تحصیل میکنن ، خلاصه هر چیزکه بشه اون فرد تو اون گتگوری های خودش باهاش سرچ کرد :| شدنی نیس ها ولی خوب همیشه راهی هست . از کلمات کلیدی تو گوگل استفاده کنید مثلا 

کسب کار + محمدی +blog و.

پی نوشت : اگه واقعا میخواید ناشناس بمونید به هر دلیلی سعی نکنید ایمیل اصلی رو جای ازش استفاده کنید . 

چطور میشه یه بلاگ رو پیدا کرد : وبلاگ به اسم مثلا پیکاسو  مثلا مثلا

که باید توی دیتابیس گوگل سرچ کرد .

پیکاسو blog.ir 

پیکاسو blogfa.com 

 خلاصه این تجربه های بود که گفتم بگم نگید نگفتد . 

خلاصه گفتم خلاصه . 

بیر : آخرین پسته ( آبان ماه )

ایکی : ماه آخر پاییزم رسید :( 


خوب امشبم عروسی علی رو گرفتیم و تمام شد و رفت . حالا علی هم قاطی مرغ ها شد:) منظورم از مرغ یعنی متاهل شدنه  . امشب فک کنم جزء بهترین و خاطره انگیز ترین شب زندگیش میشه با اینکه 20 سالش اینا بود ولی جا داره به خاطره این تلاش ها رسیدن به عشقش براتون چند خط بنویسم . 

علی از 15 سالگی با همسرش آشنا شده اون دوران فک کنم تو همون فاز لاو اینا بودن ولی جدی بودن . وقتی میگم جدی یعنی سرش  شده بود دعوا هم میکرد . علی جزو کسایی بود که از نظر من تونست رابطه شو با چنگ و دندون نگه داره و پارسال تو سربازی عقد کردن ، بعد از یکسال و اندی یعنی امروز عروسی کرد . اولین رفیقم بود که بهم کارت عروسی شو داد . یادش بخیر چه روزگاری با این شا دوماد داشتیم .

پی نوشت : بنده خدا هُل کرده بود شب عروسیش ُ  رفیقاش براش سنگ تموم گذاشتن و سلامتی رفیق های که شب عروسی رفیقشون مرام و معرفت گذاشتن اومدن .

پی نوشت : اگه بگن قراره علی رو توصیف کنی بهش چی میگی : علی واسه عشقش جنگید و آخرش هم رسید .

پی نوشت : بعد از یه مدت خیلی طولانی فک کنم امشب باید یه پاکت رو خودم تمومش کنم البته فک کنم بعد از این پست راهی خیابون و به احتمال کوه خضر بشم و از اون بالا به شهر بی در پیکر محو بشم بگم لق دنیا .

 ما رفتیم شب هاتون پاییزی و سرد :) 


اگه از اون دسته از افراد هستید که اطلاع ندارید یا کلا آشنا نیستید . تصاویر داخل گالریتون تلفن همراه تون امکان داره به هر صورتی آپلود بشه داخل سرویس google photos اکانت جمیل تون و اطلاع نداشته باشید و گاهی خواسته یا ناخواسته امکان داره جمیلتون توی چندتا دیوایس ست شده باشه اتفاق های زیر میفته . 

 . اول این که تصاویر گالری شخصی شما قابل نمایش برای سایر کسانی هستن که به اون اکانت دسترسی دارند .

 .  دوم این که عکس های شخصتون داخل سرویس گوگل قرار میگیره و بنا به تجربه های که داشتیم هیچ سرویسی امن نیس مگه این که خلافش ثابت شه . 


نحوه غیر فعال سازی 

داخل نرم افزار رفته از سمت راست بالا - منو تب بار ( همون سه تا خط که زیر هم هستن ) فشرده - سپس  به قسمت تنظیمات رفته - پشتینبان گیری و همگام سازی را  غیر فعال کنید .

پی نوشت : اگه روشن بودید که صدرصد عکستون آپلود شده داخل سرویس google photos . میرید داخل سرویس و تصاویر مورد نظر خودتون رو حذف میکنید .


اگه از اون دسته از افراد هستید که اطلاع ندارید یا کلا آشنا نیستید . تصاویر داخل گالریتون تلفن همراه تون امکان داره به هر صورتی آپلود بشه داخل سرویس google photos اکانت جمیل تون و اطلاع نداشته باشید و گاهی خواسته یا ناخواسته امکان داره جمیلتون توی چندتا دیوایس ست شده باشه اتفاق های زیر میفته . 

 . اول این که تصاویر گالری شخصی شما قابل نمایش برای سایر کسانی هستن که به اون اکانت دسترسی دارند .

 .  دوم این که عکس های شخصتون داخل سرویس گوگل قرار میگیره و بنا به تجربه های که داشتیم هیچ سرویسی امن نیس مگه این که خلافش ثابت شه . 


نحوه غیر فعال سازی 

داخل نرم افزار رفته از سمت راست بالا - منو تب بار ( همون سه تا خط که زیر هم هستن ) فشرده - سپس  به قسمت تنظیمات رفته - پشتیبان گیری و همگام سازی را  غیر فعال کنید .

پی نوشت : اگه روشن بودید که صدرصد عکستون آپلود شده داخل سرویس google photos . میرید داخل سرویس و تصاویر مورد نظر خودتون رو حذف میکنید .


اگه میخواید جنبه آموزشی از مسائل کامپیوتری اینا به شکل self study برید جلو سایت زیر میتونن خوب باشن .

کوئرا (بچه شریف داخلش دوره آموزشی ، چالش و خیلی چیزهای باحال برگزار میکنن )

مکتب خونه ( ارائه کلاس درس های دانشگاهی مروبوط به رشته های مهندسی هستش که توی دانشگاه های تهران و سایر شهر برگزار میشه داخلش قرار میگره و همچین یه سری دوره های دیگه برای بازار کار )

کافه تدریس  ( اینجا همه چی از رشته های مهندسی ( نرم افزار ، برق ، معمار ، عمران ، شیمی ، صنایع و. ) پیدا کنید هر چند دوره هاشون یکم گرون هستش )

آموزش طراحی وب ( یه جایی پر از ترفند طراحی وبی ) 

#لینک


* همه چی از آخرین تصمیم که چند ماه ی بود داشتم بهش فکر میکردم شروع شد . بنا به پیشنهادهایی که همه دوستام بهم دادن که درس بخون اینا ولش کن نرو سربازی حیف میشی اینا آغاز شد . 

من دلم به رفتن بود ، راستش وضعیت جای که هستم اصلا برام خوب نیس . به طبع هم جایی که با روحیاتم سازگار نباشه از مرحله صبر ، تحمل میگذره و تهش هم به نکشی میرسه . از این که تو این وضعیت هستم  تو این وادی که نسبت به افراد و دوست های که دارم یکمی فاصله گیرتر شدم . کمتر حرف میزنم ، کمتر بیرون پیدام میشه باهشون . حتی به اجبار گاهی ممکنه باید باهشون هم کلام بشم به زور  . و میتونم پیشبنی کنم حول محور حرف زدنشون چیه . این که رضا . کارشناسی پس چی شد ؟ ، خدمت کی میری ؟ ، قرار توم از ایران بری هزار تا کوفت زهر مار دیگه که باید بشنوم . 

تا این شد که دیگه تصمیم رو جدی کردم و رفتم پلیس + 10 و گفتم میخوام واسه سربازی اقدام کنم . اونم مدارک رو داد گفت برو امپول اینارو بزن و برو معاینه و بعدش بیا دفترچه تو پست کن بره . در ادامه مراجعه به کاری های معاینه های پزشکی متوجه بالا بودن فشار خونم شدم که به گفتی دکتر . دست راستم روی 14-16 هستش و دست چپم روی 12-14 که اصلا من نفهمیدم جی میگه . فقط آخر سر گفت چیزیت نیس برو بهت زنگ میزنیم . الان منتظرم بهم زنگ بزنن ببینم معاف رزم میشم یا نه .

ولی فک کنم که 98/11/19 اعزام شم (یعنی 2 ماه 3 روز دیگه به عبارتی دیگه 63 روز دیگه ) . بهتون گفتم که میخوام مستقل زندگی کنم دستم تو جیب خودم باشه بزارید بگم که چی شد و کجا هستم . 

* من واسه تجربه هام خیلی چیزهارو از دست دادم که به نظرم این طبیعت زندگی کردن تو این جهانه . واسه این که آدم هام رو بشناسم باید ریسک کنم وقت بزارم ،  پول خرج کنم .  

من ریسک کردم تو کارم و تو اون شکست خوردم و تهش به ناکجا آباد رسید .

اما چی شد تجربم : هیچ موقعه تو کار با هیچ کسی رفاقتی کار نکنید . رفاقتمون جاش ، کارمون جاش .

واسه کارتون مسئولیت داشته باشید و هیچ کسی رو فدای کارتون نکنید . 

واسه خیلی از تجربه هام خیلی چیزهارو از دست دادم من حتی واسه دانشگاه که پولی در بسات نداشتم از خونه قرض گرفتم و با یه حساب سر انگیشتی حدود  چند میلیون قرض گرفتم . و توی چند ماهی که دانشگاه تموم شد باید میرفتم سرکار که قرض ها رو بدم حالا بماند که تو این روح اعصاب و روان برام نموند . ولی چیزی که هست گذشت و حالا هم به ته مونده ی اون قرضام دارم میرسم اونارم بدم تموم شه بره .

* پست بعدی بلا چاو .


کاش دلم بیشتر به نوشتن این پست بود .

بلاخره تاریخ اعزام به 19 بهمن ماه خورد . کوله پشتی رو میبیندم به سمت شمال کشور میرم . نزدیک دریاچه وَلَشت

پی نوشت : قرار بود بلاچاو رو بنویسم ، هر چند نوشتم و پاک کردم ولی خوب حالم خوب روحی اوکی نبود و نیس .

پی نوشت : تا مرز پاک کردن وبلاگ هم رفتم ولی فرصت دادم حالم خوب شه هر چند وبلاگ می ماند . اگه زنده بودم دوباره می نویسم اگه نشد که دیگه اتوماتیک وار خداحافظی منو از همین جا پذیرا باشید . "از طرف خودم تو ، سلام روزگار نو ، خداحافظ sabri بلاگ "

پی نوشت آخر : حرفُ و حدیثی داشتید به صورت (شناس ، ناشناس ) با کمال میل منتظرتون هستم :) .


دریافت


من نمُرده ام . زنده و در کانون گرم خانواده نشسته کنار لپ تاپ و مشغول خواندن و حرف زدن با دوستان و عزیزان از راه دور می باشم . این روز ها در مهد کانون پرورش تکثیر کرونا زندگی می کنم و بعدش دوباره عازم شهر مازندران هستم(هتل ادیبی). شهر خالی از حجم و هیاهو مردم هستش انگار تو این شهر صدسالی هستش که از عید خبر نیس . تاثیر رسانه به قدر بالا هستش که مردم بیچاره تو خونشون مخفی شدن که یه وقت کرونا پیداشون نکنه  چه تراژدی ترسناکی و غمگینی به مردم چیره شده .

پی نوشت اول : وقتی که تو پادگان بودم تو دلم افتاد کاش موقعه تولدم خونه بودم و چه بسا این به دل افتادن همنا و الان در خانه بودن هم همنا .

پی نوشت دوم : بنویسم یکم اینجوری نمیشه .


بلاخره 98 تمام شد ! صلوات

خوب بلاخره الکی مثلا سرباز شدیم :

بعد چند ماه تصمیم و بالا و پایین رفتن ها بلاخره تصمیم این شد که بلاخره برم خدمت .

چیزهای که قرار در ادامه متن  بخونید چیزهای هستن که مربوط به اتفاقات و تجربه ها دوره آموزشی .  

کاری خدمت رو کردم رو بعد دو ماه برگه محل اعزام و پادگان معلوم شد . پرانتز ایجاد کنم این بین چه اتفاق های افتاد

(  1 - دو ماه واقعا سختی بود ، اتفاقاتی که افتاد و این من بودم که باید تصمیم میگرفتم و این من بودم  بین زندگی و دانشگاه و آدم ها اطرافم یکی رو انتخاب کنم و باید به اتفاقاتی که قرار تو این دو سال تجربه کنم فکر میکردم .

به بد بدترین اتفاق ها ، به خوش خوش ترین اتفاق ها به تنبه ها و توهین ها و به سختی ها و آدم های که قرار بود باهاشون روبروشم کلا توی دو تا موضوع فکر میکردم .

2 - تو طی مراحلی که قبل از سربازی باید اقدام میکردم (1 -  مراجعه به پلیس + 10 ،2 -  زدن واکسن های قبل از سربازی  ، 3 - انجام معاینات پزشکی )

من تو مرحله سوم الکی گیر افتادم به دلیل فشار خون بالا و سر این موضوع معاف رزم شدم . )

 صبح شده بود و  بچه های زیاد بودن جلوی نظام وطیفه که هر کدوم خانواده هاشون اومدم بودن برای بدرقه عزیز دوردونه هاشون بچه های هر کدوم قرار بود به شهری اعزامیشون  تقسیم بشن و حرکت کنن و ما هم قرار بود بریم مازندارن - مرزن آباد معرف به هتل ادیبی . با دو اتوبوس  قرار بود برن شمال سوار اتوبوس شدم و من تنها کسی بود هیچ کدوم از آدم های داخل اون اتوبوس رو نمیشناختم وگرنه همشون بچه محل بودن . بعد از حدود 6 ساعت بی وقفه رسیدم به مازندارن و این اولین سفر تنهایی من بود . هوا سرد بودُ تازه رسیده بودیم و انبوی از بچه های که قرار بودن پذیرش بشن  بعد از چند ساعتی که حدودا 10 شب پذیرش شدیم .

بچه ها به ترتیبی که پادگان در نظر گرفته بودن به گردان های خودشون معرفی شدن . من به گروه ایمان و گردان امان حسن (ع) معرفی شدم .

رسیدیم به آسایشگاه ، جای که قرار بود 2 ماه زندگی کنم میان کسایی که هیچ کدوم از بچه هاشون رو نمیشناختم . سریع وضعیت ناقص کردم ( به وضعیتی میگن که میتونی تو آسایشگاه لباس راحت بپوشی و استراحت کنی ) ، و در ادامه هنوز خیلی ها باور نکرده بودن که اون جا خونه نیس و دقیقا اونجا بود که کما زدن بچه ها شروع می شد .

کمازدن یا به اصطلاح کما ( به اولین روز های سربازی گفته میشه که بچه به دلیل تجربه نکردن چنین جای و دلتنگ شدن به خانواده کما براشون اتفاق میفته ) .

هفته اول به همین منوال گذشت تا بچه های هم دیگه رو بشناسن و چیزی که بود گروهان ما تا هفته اول  فرمانده نداشت :/ . و گروهانی که من افتاده بودم همگی

معاف رزم بودن همون کد 39 که روی اتکت ها میخوره ( کد 39 توی نظام پزشکی مشمول کسانی میشه که معاف رزم میشن ) .

معافیت من معافیت قلب و عروق خورده بود و چیزی که معاف بودم ( معاف رزم ، معاف از میدان تیر ، ارودگاه ، معاف پست و معاف و صبحگاه ) = معاف زندگی :)

ولی در واقعیت من چیزیم نبود الکی الکی معاف از رزم شدم  سر فشار خون بالا که در ادامه بهتون میگم که چطور شد معاف رزم شدم

من توی معاینه اول که رفتم به دلیل استرس بالای که داشتم و باشگاهی  که میرفتم و وزنه های سنگینی که میزدم و مصرف زیاد نمکی داشتم اون روز فشار خونم بین

16-14 بود که این یعنی دوچار فشار خون بالا هستم و منو به متخصص معرفی کرد . در ادامه با مراجعه به متخصص و قلب و عروق با بررسی ها دوباره دکتر گفت شما چیزیت نیس الکی فرستادنت همین :/ . سرانجام دو هفته بعد بهم گفتن باید بیایی کمیسیون . رفتم بهم گفتن که شما مبتلا به فشار خون بالا هستید اینا در ادامه منم بهشون گفتم چیزی نیست اینا پیش متخصص رفتم اینا که نهایت بهم گفتن اگه میخوای مطمن شیم میخوای بفرستیمت تهران دو روز بستری شو زیر دستگاه هولتر اینا . منم که شرایط مالی خوبی نداشتم اون موقعه گفتم که نه من چنین هزینه ندارم و بیمه نیستم . گفتن پس اگه اینجوری هست بیرون صبر کنید . بعد از 20 دقیقه اسامی که معاف از رزم شدن  رو اعلام کردن که منم هم جزو اونا بودم. به این میگن یه ماس مالی بدون درد نظامی :))) الکی الکی معاف از رزم شدم .

در صورتی که من نمیخواستم معاف از رزم بشم ولی خوب شدم دیگه .

و اما تو پادگان :

من جز میدان تیر اینا همه جا بودم رژه ، پست همه اینای که میگن سربازی ها معاف از رزم کاری انجام نمیدن همش دروغ محض هستش . معاف از رزم یعنی بیگاری کشیدن .

یه چیز میخوام بگم اگه تو سربازی معاف از رزم شدی = بیگاری های زیاد . ( بیگاری یعنی تمیز کردن سلف های غذا خوری ، جارو زدن خیابان های پادگان و گردان ها .

شکر خدا پست من سلف غذا خوری بود سخت بود ولی خوب بهتر از جارو به دست شدن بود .

پی نوشت : خطاب به کسانی که میگن تو آموزشی مرخصی اینا به کسی نمیدن . 23 روز مثلا تو آموزشی بودم 35 روز مرخصی :)))

پی نوشت اول : من از همین جا اعلام میکنم جای که من سربازی کردم ، سربازی نبود بیشتر شبیه هتل بود تا سربازی . هر چی بود گذشت .

پی نوشت دوم : دوباره قرار برم تو همون پادگان ولی این بار قرار نیست چی اتفاقی بیفته به دلیل 35 روز مرخصی یا ایست خدمت :/ میرم تمومش میکنم بر میگردیم .

پی نوشت سوم : کلا معاف رزم شدن خوب نیس تا جای که میتونید تلاش کنید معاف از رزم نشید تو معاینات اولیه  اگه آدمی هستید که عاشق شرایط سخت هستید  .

پی نوشت آخر : این لینکی که مربوط به چیزی های هست که باید درباره ی کرونا بدونیم خوندنش خالی از لطف نیس :

فارسی /

انگلیسی

خداحافظ .


چند روز پیش با یه همچین خبری شخصی ناشناس که اطلاعات 42M میلون تلگرام ایرانی تو سطح اینترنت به فروش گذاشت روبرو شدم یعنی یه چی تو این حدود  که کل ایرانی های که تو تلگرام هستن اطلاعاتشون ایندیکس شد تو گوگل و این یعنی فاجعه بزرگ برای همه ما . 

 این اطلاعات 42 میلیون ایرانی که ایندیکس شده بررسی شده و صحت دارد که توسط یکی از از پیامرسان های واسط ایرانی مثل ( هات گرام ، ایرانی گرامی ، کوفت گرام !!!! تو نت پخش شده  هزار بار به این مردم گفتیم بابا از این نرم افزار های واسط استفاده نکنید از خود نرم افزاری که تلگرام معرفی کرده استفاده کنید ولی چی بگم بیخیال .  

پس فرقی نمیکنه که شما از تلگرام اصلی استفاده کردید  باشد یا  نه به این صورت شماره شما لو نرفته باشه و نگران نباشد چون بلاخره یکی از بستگان شما از یه تلگرام واسط استفاده کرده و این امر موجب شده که اطلاعات شما هم لو بره . 

پس توجه کنید اگر فرد ی یا شخصی هستید که میخواد تو تلگرام ناشناس بمونید و کسی به شماره تلفن شما دسترسی پیدا نکنه باید سیمکارتون رو عوض کنید چون  تلگرام به شماره شما یک آیدی یونیک (خاص ) اختصاص میده پس میشه دوباره شمارتون رو پیدا کرد . 

راه حل موقت : برای این که شمارتون رو شخصی که نمیخواید پیدا کنه میتونید از قسمت تنظمات تلگرام قسمت فورواردینگ پیام هاتون رو برای همه Nobody  کنید تا نشه کاری کرد . 

یه چندتا بات تا الان ساخته شده ولی دیر یا زود بات های خیلی زیادی ساخته میشه با قابلیت های زیاد با فوروارد کردن پیام شخصی که به شما داده یا تو گروه ی هست رو داخل بات فوروارد میکنه و این بات شروع میکنه اطلاعات شماره نظر آیدی یونیک تلگرام ، شماره تلفن شما و. در اختیار کاربر میده . 

پس مراقب باشید . 

پی نوشت اول : حتما به دوستان اطلاع بدید این موضوع رو .

پس نوشت وسط : نرم افزارهای واسط تلگرام رو سریع تر حذف کنید زودتر که ما هم تو آتیش شما نسوزیم . 

پی نوشت آخر : نیازمند دعای شما دوستان می باشم :) . 

#کرونا_را_شکست_میدهیم!


نمیدونم چی شده !!! چرا به جای که نمیخواستم کشیده شدم  از همون اول خدا خدا میکردم شهر خودم برای ادامه خدمت سربازی نیوفتم ولی نمیدونم چی شد تا اینجا داشته باش . تو پادگان چند تا رفیق پیدا کرده بودم که همون چندتا بر عکس من بودن و میخواستن شهر خودشون خدمت کنن . برای یه سری ها هم شرایطی پدر ناجای ، پدر فوتی ، نامزدی بود که اگه کسی این شرایط رو داشت را داشت می افتاد شهر خودش ولی خوب بگذریم و تقسیم شدیم و همه به یگان های مربوطه خودمون معرفی شدیم . یکی راهداری ، یکی ستاد ، یکی کلانتری های شهرستان . 

من افتادم کلانتری و دارم ادامه خدمت سربازی رو میگذرونم و هنوز اول راه هستم . ولی چیزی که هست نمیدونم سرنوشت برای من چی چیزی رو رفم زده . ولی کلانتری که من هستم شاهد هر اتفاقی هستم ، از طلاق ، از دعوا و درگیری ها خانوادگی و خیابانی ، از ی و دله ی ، از قتل اینا بگیر تا الا ماشاءالله خلاصه شاهد خیلی اتفاقات هستیم . 

و اما من دارم خودم رو با محیط میسنجم و الان میتونم بگم من روحیه عاطفی بسیار حساسی دارم . من شاهد خیلی از اتفاقات که اونجا میفته تا حالا تو زندگیم نبودم . از تجربه های کسب میکنم و از بخش خیلی کوچیکی از زندگی مردم که هر روز به مراجعه میکنن خبر دار میشم . 

اینارو گفتم تا به سوءتفاهم برسم . اما سوء تفاهم چیه : 

سوتفاهم اتفاقی هست که در طول روز تو ذهن ما شکل میگیره و در طولانی مدت انقدر پر و بال بهش میدیم یه وقتی به خودمون میام میبینم ذهنیت ما نسبت به اون شخص یا آدمی که روبرمون هست به کلی عوض شده مثلا به نوع رفتارش ، به نوع بیانش و یه سری مشکلاتی که پیش میاد و تو نا خودآگاه شما به یه سوتفاهم تبدیل میشه و رفته رفته شخص مورد نظر برای شما یک ناهنجار میشه و وجودش کنارتون و کارتون میشه مشکل و همین مشکل میشه مشکلی برای تصمیم های آینده . یه سیر به هم پیوسته ای هستش که مشکل سازه .

❇️ راه حل

مشکلی رو که بشه با حرف زدن حلش کرد باهاش حرف بزنید تو زمانی که سوتفاهم ممکن پیش بیاد یا پیش اومده با خون سردی کامل و احترام به شخص مقابل بدون جر بحث حرفتون رو با صحبت پیش برید و مطمن باشید جز این گزینه بهتری نمیتونید پیدا کنید .صحبت کنید .

( لطفا این به اطرافیانتون ارسال کنید این موضوع رو ) به جهت این که اکثر دعوا ها تو کلانتری که میاد سر یه سو تفاهم کوچیک هستش . چه بسا که خیلی از طلاق ها هم سر یه سو تفاهم کوچیک شروع میشه .

 


 اینا رو گفتم که بیشتر اتفاقات که تو زندگی میفته فقط یه سو تفاهم کوچیک فقط .

اگه  با دوستت ، رفیقت ، همسرت ، پدرت ، مادرت ، خواهرت ،همسایت  ناراحتی  و مشکل داری لطفا لطفا برو باهاش راجب مشکلت حرف بزن و حرفتو بگو یا درست میشه که در اکثر مواقع جواب میده یا مراجعه میکنه به شخصی که میتونه بهش کمک کنه . 

در ضمن تو هر کلانتری کشور  یه قسمتی هست به نام مشاوره که رایگان هستش میتونید اگه با کسی مشکل داشتید برید ازش م بگیرد صدرصد شمارو راهنمایی میکنه .  

تمام . 


تو کلانتری یکی از مواردی که هر از چندن بیر(هر از گاهی) نماین هست و شاکی های که میبینم یه سری هاش میره سمت کیس های شبکه های اجتماعی اینا این که دو کیس هم بودن که از همه چی هم هم خبر داشتن شما در این حد بدونید که عکس های خصوصی هم دیگه رو داشتن یه زندگی روتین مجازی با هم داشتن و حالا بعد از چند وقت به قول معرف کات کردن ( بهم زدن ) و حالا برگ برنده کسی هست که میخواد انتقام بگیره و به هر دلیلی بخواد شخص مقالبش که گند زده تو رابطه انتقام بگیره شروع میکنه به تهدید و تقاضای یه سری کار های ناشایسته که عرف جامعه نیس اینا ( شما بگیرید من چی میگیم :| ) و طرف دو تا راه بیشتر نداره یک : تن بده به تقاضا ، دو : از مراجع قانونی پیگیری کنه . 

این یه سیر اتفاقات هست که خیلی خیلی این روز ها اتفاق میفته میدونید دلیلش چیه ؟ چرا اتفاق میفته 

من یه مورد از جهت که میبینم میگم شاید دلیل زیاد باشه . 

ما آدم ها در طول زندگی که داریم نیاز به عاطفه و مهربانی توسط آدم های اطرافمون داریم ، دوست داریم توسط آدم های اطرفمون تو کارهای که میکنیم تایید شیم و کلا خانواده همیشه جای باشه که با بدون در کنارشون بهمون حس خوبی بده . بلاخره پیش میاد تو دنیای که زندگی میکنم خانواده های هستن که بچه هاشون توسط خانواده ترد میشه البته نه یک شبه بلکه رفته رفته این اتفاق میفته و بچه از خانواده زده میشه و شروع به گشتن به دنبال آدم های جدید و ابراز احساسات و بازخورد نیاز های عاطفی اینا حالا این مورد ممکنه تو شبکه های اجتماعی پیدا بشه به شخص کانشکن میشه بدون این که طرف مقابل رو بشناسه اینا شروع میکنه به اعتماد کردن البته این ذات آدمی زاده که میخواد به هر چیزی اعتماد کنه که یه تفکر اشتباهی هستش و ادامه بگیر رو برو .  

تجربه : ما داریم تو یه زمونه زندگی میکنم که نمیشه به کسی اعتماد کرد ، ممکنه با کسی که داری به عنوان یه کیس اعتماد میکنی آدم درستی نباشه و مسیر زندگیت به کلی عوض باشه . 


اومده طلاق بگیره .

+ بهش میگم چند تا بچه داری ؟ 
- میگه یه پسر یه دختر 

+ میگم ! ببین میدونی بچه ی طلاق شدن چیزه خوبی نیس کلا 

- میگه اون از مامانش اینم از بچه هایش دیگه برام مهم نیس . 

+ میگم نگو ببین این بچه ان اذیت نکن ، اشتباه های خودتون رو فدای بچه هاتون نکنید . 

- میگه من خسته شدم و دیگه حوصله این زن رو ندارم . 

+ میگم ببین تو ازش دو تا بچه داری و اون مادر دو تا بچس .

حرفم رو بردم سمت چرا ،  + چی شده چرا میخوای طلاق میخوای بگیری ؟ 

- خیانت  :( 

+ میگم که ببین آدم ها اشتباه میکنن . مگه تو اشتباه نکردی ؟ (- یکمی فکر میکنه )
- میگه آره ، بخدا الان هم دوستش دارم به جون خودش قسم که جونش رو دوست دارم . 

+ خو دردتون چیه ؟ 

- میگه ببین زندگیم تق و لق شده تا یه چی بهش میگی قهر میکنه میره روستا خونه پدرش 

- بهش گفتم قبول میکنیم بیا از هم گذشت کنیم دوباره برگردیم سر زندگیمون حداقل به خاطر بچه هامون . 

+ میگم خو ؟ 

- میگم خو بهش میگم منم اشتباه کردم ، تو اشتباه کردی ولی ولی ولی ولی . همین حرف " ولی " همه چی خراب کرده 

+ گفتم یعنی چی ؟ 

- میگه وقتی بهش میگم منم اشتباه کردم ، توم اشتباه کردی  میگه ببین من اون اشتباه کردم" ولی" با خاطر اون کارت بود .


چرا دوست داریم از زندگی هامون انتقام بگیریم ؟ نمیدونم خداوکلی با هر جور داستان ها سر کله میزنیم اینم یکی از اون سو تفاهم بود که تهش میشه انتقام از زندگی . 

پ نوشت : سر چیزی های کوچیک زندگی هامون رو  فدایی کسایی که ادی شومن ها رو در میارن نکنیم . همین زندگیتو بچسب ولی اینبار یا درستش کن یا بمیر .


قبل رفتن بهش گفتم ببین هر جای رو برام صلاح دیدی ترجیح میدم بدترین جای ممکن باشه  میخوام درد ببیینم، میخوام تو یه شهر غریب خدمت کنم . یعنی جوری بود نمیخواستم تو شهر خودم خدمت کنم . هنوزم تو کف خدمت تو یه شهر غریبم ولی هنوز قسمت نشده شاید کاری شاید یه چیز شد بلاخره زمین گرده 

دوست داشتم یکم غریب بودن رو تجربه کنم ولی خو همه چی برعکس شد . افتادم بدترین جای شهر خودم تا یه سری چیزی هارو بفهمم . 

من تا حالا بچه طلاق ندیده بودم ، من گریه های زن جون 18 ساله از کت کاری همسر ندیده بودم ،  من صورت کبود شده کودک 3 ساله بدسرپرستی به دلیل اعتیاد پدر و مادر به شیشه ندیده بودم . من متهم ، سارق از نزدیک ندیده بودم . من پرونده های خیانت به همسر و . ندیده بودم . کی میتونه خسته نباشه و هر پرونده طلاقی که به کلانتری ارجاع داده میشه جلوی در بخشی کوچکی از علت طلاقشون رو بهم بگن و به آخر داستان خودشون رسیده باشن . 

اینجور داستانه اولش سخته ولی رفته رفته عادت میکنم به واقعیت جامعه به خوب و بد جامعه چیزی که هست این که جامعه خون چرک ها زیاد داره ولی کیه که ببینه کیه بیاد با چشم ببینه . 

پی نوشت : یکی بهم یه حرفی رو گفت ، میگفت خدمت شماهای که تو کلانتری خدمت میکنید با اونای که تو سایر مراکز نظامی خدمت میکن (سپاه ، ارتش ) زمین تا آسمان فرق میکنه . پرسیدم چطور ؟ گفت تو چیزهای رو میبینی و تجربه میکنی که هیچ کدوم از اونا تو سربازی حتی به پست شون نمیخوره . میفهمی وقتی خدمتت تموم شه . 

پی نوشت : دلم یه بسته سیگار بهمن میخواد با ممد تو خیابون های پشت دانشگاهش که منتهی میشه به خیابون انقلاب ولی حیف حیف حیف حیف . 

خداحافظ


یه مورد درگیرشدید مثلا اومده چند تا خیابون پایین تری ( رفتیم از ستاد فرماندهی افطاری گرفتیم اومدیم با معاون کلانتری به درجه سر گردی) 

بیشعور آژیر ماشین رو دم افطار تا اون جا که جا داشت باز کرده یه راست دم داره با سرعت میره و فوش خوار مادر میده به مردم . سن 57 اینا میشه .

یه وقتی ها خود واقعی شو نشون میده ولی چون سنش بالاس احترام سنش رو نگه می دارم . 

پی نوشت یک : زور میاد ببینم این با این سنش داره فوش خوار مادر میده .میخوام بگم که آدم ها خوبی و بدشو دارن هیچ چیزی ربطی به سن ، درجه ، عالم و غیر عالمیش نداره . 

یه مورد گرفته بودیم طرف سی سالش بوده به جرم مزاحمت به مردم گرفته بودن . پرسیدم از مامور گشت جناب سر چی گرفتینش : ***کش زنگ مردم رو میزده فرار میکرده :| 

اصلا من کشته مرده این آخرین مورد شدم :))) ما تو بچگی از این جنایت ها میکردم ولی نمیدونم بنده خدا کودک درونش تازه جونه زده بوده یا چیزه دیگه بوده .  


سربازی یعنی تحمل روزهای تکراری ، تحمل بی احترامی ، تحمل سختی و شکستن غرور . 

سربازی تموم میشی  مطمن باش این شب بیداری های ، این اضاف ها ، این پست های ، این توهین ها ، و بی احترامی ها یه روزی تموم میشه کاش اون روزی که تموم میشی باشم اینجا بنویسم . و این داستان تمام سربازی 

بیست و یک اردیبهشت نود و نه . 

پی نوشت :  بسیار بسیار این جسم در این روز ها خسته س 



روزها میگذرند ، زمان کارش گذشتن هست باید گذشت گذشت گذشت .

فردا در انتظار توست ، تصمیم های امروز تو فرداتو میسازن . 

+ کمی فاصله برای خودم تجویز کردم . سلام روزگار نو خداحافظ نانوشته ها » 

+ موزیک تقدیم به شما :) 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها